وقتی نیچه گریست (به انگلیسی: When Nietzsche Wept) یکی از نام‌دارترین رمان‌های روان‌شناختیِ اروین د. یالوم است که در سال ۱۹۹۲ به زبان انگلیسی نوشته شد. اروین د. یالوم روان‌پزشکِ هستی‌گرا (اگزیستانسیالیست)، استاد بازنشسته‌ی روان‌پزشکی در دانشگاه استنفورد و نویسنده‌ی شماری از نام‌دارترین رمان‌های روان‌شناختی است. این رمان دیدار خیالیِ فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی، و یوزف برویر، پزشکِ وینی، را روایت می‌کند. روی‌دادهای وقتی نیچه گریست در سال ۱۸۸۲ در شهر وینِ اتریش رخ می‌دهند و این رمان در واقع روایتی است از تاریخِ برهم‌کنشِ فلسفه و روان‌کاوی و رویارویی خیالی برخی از مهم‌ترین چهره‌های دهه‌های پایانی قرن نوزدهم همچون فریدریش نیچه، یوزف برویر و زیگموند فروید. (نقل از صفحه‌ی ویکی‌پدیای کتاب وقتی نیچه گریست)

وقتی نیچه گریست

وقتی نیچه گریست

ناشر : قطره
قیمت : ۲۹۲,۵۰۰۳۲۵,۰۰۰ تومان

نیچه که گله‌های بروئر به‌وضوح درش بی‌اثر بود، مانند معلمی که به پسربچه‌ی عجولی پاسخ می‌دهد، گفت: «به‌موقع چگونه غلبه کردن را به شما خواهم آموخت. شما می‌خواهید پرواز کنید، ولی پرواز را نمی‌توان با پرواز آغاز کرد، ابتدا باید چگونه راه رفتن را به شما بیاموزم و نخستین گام در راه رفتن، درک این نکته است، کسی که از خویش تبعیت نکند، دیگری بر او فرمان خواهد راند. سهل‌تر و بسیار سهل‌تر است که از دیگری اطاعت کنی تا خود، راه‌بر خویش باشی.» با گفتن این جملات، نیچه شانه‌ی کوچکش را برداشت و مرتب کردن سبیلش پرداخت.

اطاعت از دیگران، ساده‌تر از فرمان‌برداری از خود است؟ پرفسور نیچه، چرا مرا شخصی‌تر مورد خطاب قرار نمی‌دهید؟ معنای سخنتان را می‌فهمم، ولی آیا با من صحبت می‌کنید، با این سخن چه کنم؟ مرا عفو کنید اگر این‌گونه زمینی صحبت می‌کنم. در حال حاضر، امیالم دنیوی است. من به دنبال چیزهای ساده‌ام، این‌که در ساعت سه صبح، خوابی بدون کابوس داشته باشم و از فشاری که بر قفسه‌ی سینم حس می‌کنم، تا حدی رهایی یابم. در اینجاست که هراس من لانه کرده است.» و با انگشت به وسط جناغ سینه اشاره کرد.

ادامه داد: «در حال حاضر به گفت های شاعرانه و انتزاعی نیازی ندارم، بلکه نیازمند چیزی انسانی و بی‌واسطه‌ام. احتیاج دارم شخصی و خصوصی با موضوع درگیر شوم: آیا می‌توانید تجربه‌ی مشابه خود را با من در میان  بگذارید؟ آیا شما هم عشق یا وسواسی مانند من داشته‌اید؟ چگونه آن را از سر گذرنده‌اید؟ آیا بر آن چیره شدید؟ چقدر طول کشید؟

باید بگویم که مقصود من از زندگی، چیزی کاملاً متفاوت است.» نیچه درحالی‌که با انگشت با شکمش می‌زد، ادامه داد: «پروتوپلاسم بیچاره! من، چرایی در زندگی دارم، بنابراین با هر چگونه‌ای خواهم ساخت. تنها ده سال دیگر پیش رو دارم، فرصتی برای انجام یک مأموریت.

بارقه‌ای از لذت حیوانی که ساعاتی آکنده از بیزاری از خویشتن و زدودن بوی نفرت‌انگیز جفت‌گیری پروتوپلاسمی را به دنبال می‌آورد، ازنظر من نمی‌تواند راه دستیابی به- چه اصطلاحی را به کار بردید؟- «تمامیت موجود زنده» باشد.

گاهی آموزگاران باید سخت‌گیری کنند. پیام‌های دشوار را باید به مردم داد، زیرا زندگی دشوار است، مردن نیز

دستیابی به حقیقت از عدم اعتقاد و تردید آغاز می‌شود، نه از میلی کودکانه که کاش این‌طور می‌شد! آرزوی بیمار شما برای سپردن خویش به دستان خداوند، حقیقت ندارد. تنها یک آرزوی کودکانه است و نه بیش‌تر! میل به نامیرایی، همان میل کودک است به بقای همیشگی نوک پستان برجسته‌ی مادر، این ماییم که نام «خدا» بر آن نهاده‌ایم! … . مطمئنم شما نیز تصدیق می‌کنید که ما خود خدا را آفریده‌ایم و اکنون نیز همگی دست‌به‌دست هم داده و او را کشته‌ایم.

امید و تقدس در وقتی نیچه گریست

حقیقت خود مقدس نیست. آنچه مقدس است، جست‌وجویی است که برای یافتن حقیقت خویش می‌کنیم! آیا کاری مقدس‌تر از خودشناسی سراغ دارید؟ کارهای فلسفی من، به تعبیری از ماسه ساخته می‌شوند؛ دید من مرتباً تغییر می‌کند. ولی یکی از جملات ماندگار من این است: «بشو آن‌که هستی»! بدون حقیقت چگونه می‌توان فهمید کیستیم و چیستیم؟

نیچه تقریباً فریاد زد: «امید؟ امید مصیبت آخرین است! در کتابم، انسانی، زیادی انسانی، اشاره‌کرده‌ام که وقتی جعبه‌ی پاندورا باز شد و بلایایی که زئوس در آن گنجانده بود، به جهان آدمیان فرار کردند، یکی که از همه ناشناخته‌تر بود، در جعبه باقی ماند: این آخرین بلا، امید بود. ازآن‌پس انسان این جعبه و امید درونش را به‌اشتباه، صندوقچه‌ی نیک اقبالی می‌داند. ولی ما از یاد برده‌ایم که زئوس آرزو کرده بود آدمی همچنان به آزار خویش ادامه دهد. امید بدترین بلاست، زیرا عذاب را طولانی می‌کند.

به نقل از فروید در گفت‌وگو با برویر: یک نفر می‌خواهد از پلی عبور کند و به دیگری نزدیک‌تر شود. وقتی نفر دوم او را به انجام این عملی که خود اراده کرده است، تشویق می‌کند، نفر اول دیگر نمی‌تواند قدم بردارد. زیرا حالا این‌طور به نظر می‌آید که تسلیم دیگری شده است. قدرتی که هر چه نزدیک‌تر برود، بیش‌تر اسیرش خواهد شد

به نقل از برویر در حال خواندن کتاب انسانی زیادی انسانی:… خطای بزرگ‌ترین فیلسوفان در این بوده است که از بررسی انگیزه‌های شخصی خود غفلت کرده‌اند، او معتقد است برای کشف حقیقت، فرد بایستی در ابتدا خویشتن را به‌درستی بشناسد. برای رسیدن به چنین مرحله‌ای، باید از چشم‌اندازهای روزمره و حتی از زمان و مکان خویش رها شد و از دور به ارزیابی خویش پرداخت.

شما مشتاق گفت‌وگویی هستید که چیزی در آن پنهان نشود. من معتقدم که نام واقعی چنین موقعیتی، دوزخ است. آشکار کردن خویش بر دیگری، پیش‌درآمد خیانت است و خیانت، بیزاری می‌آورد، این‌طور نیست؟

بله من باید بیماری‌ام را تقدیس کنم، زیرا تمرینی است برای تن در دادن به رنج وجود.

در انگیزه‌های خود غور کنید! درخواهید یافت که هیچ‌کس، هرگز کاری را تنها به خاطر دیگران انجام نداده است. همه‌ی اعمال ما خودمدارانه‌اند، هر کس تنها در خدمت خویش است؛ همه تنها به خود عشق می‌ورزند. … شاید به کسانی می‌اندیشید که به آنان عشق می‌ورزید. بیش‌تر غور کنید تا دریابید که آن‌ها را دوست ندارید: آنچه دوست می‌دارید، حس مطبوعی است که از عشق ورزیدن به آن‌ها در شما ایجاد می‌شود! شما اشتیاق را دوست دارید، نه کسی را که اشتیاق برمی‌انگیزد.

عاشق کسی نیست که عشق می‌ورزد: بلکه هدفش، تصاحب معشوق است. آرزویش این است که دنیا را از کالای گران‌بهای خود محروم سازد. او همچون روحی لئیم و اژدهایی است که از گنج زرین خود پاسداری می‌کند! به جهان عشق نمی‌ورزد، برعکس، نسبت به دیگر مخلوقات جاندار، یکسر بی‌تفاوت است.

دسته بندی شده در: