او یک فرشته بود؟

یک پرسش گسترده دارم که می‌خواهم معرفی کتاب را با فکر کردن به آن آغاز کنید: «آیا شما به جادو اعتقاد دارید؟» البته مقصودم از جادو به هیچ وجه ترفندهای قابل فهم اما مخفی‌شده‌ی شعبده‌بازانی چون دیوید کاپرفیلد نیست؛ مساله خیلی عمیق‌تر است، شاید درحد عصای موسی که واقعا به اژدها (ماری بزرگ) تبدیل شد. در «مرشد و مارگاریتا» با شخصیت محوری جادوگری مواجهیم که نه تنها واقعا جادو انجام می‌دهد بلکه از هر انگشت دیگرش هم یک هنر می‌ریزد! جادوگری که پروفسور است، فیلسوف است و برخلاف عموم جادوگران اصل مباحثاتش بر پایه‌ی ایمان است نه بی‌اعتقادی یا خرافات! البته خودش هم پسر پیغمبر نیست و اتفاقا ذاتی خبیث دارد اما پارادوکس اینجاست که چنین شخصیتی آمده تا در کنار خرق عادت‌های شگفت‌انگیزش وجود عیسای ناصری را اثبات کند؛ آن هم در قلب شوروی کمونیستی و به مردمی که سال‌هاست عادت کرده‌اند از هر باوری فرار کنند و هر باورمندی را ریشخند…

مرشد و مارگریتا

مرشد و مارگریتا

ناشر : نشر نو
مترجم : عباس میلانی

منفور حکومت، محبوب ملت

مرشد و مارگاریتا مشهورترین اثر میخائیل بولگاکف نویسنده‌ی روسی است که حاصل ۱۲ سال آخر عمر اوست. بولگاکف در سال ۱۹۲۸ میلادی کار نوشتن کتاب را آغاز کرد و پس از دوسال تمام نوشته‌های خود را آتش زد! او دلیل کار خود را ناامیدی از انتشار چنین کتابی در فضای خفقان‌ دیکتاتوران شوروی می‌دانست اما سه سال بعد دوباره به این پروژه برگشت و پس از ویرایش سه نسخه از کتاب در سال‌های ۱۹۳۵، ۱۹۳۷ و ۱۹۴۰ درگذشت. آخرین نسخه‌ی کتاب که یک سال بعد توسط همسر بولگاکف تکمیل شد تنها چهار هفته پیش از مرگ نویسنده به اتمام رسیده بود. پیش‌بینی بولگاکف اما درمورد آینده‌ی کتاب درست از آب درآمد به‌طوری‌که هیچ‌وقت تا پایان دوره‌ی استالین به این اثر مجوز چاپ داده نشد و ۲۷ سال پس از اتمام کتاب، تازه با انتشار نسخه‌ای سانسورشده (حذف ۲۵ صفحه و تغییر نام‌ها و اماکن) و تیراژ محدودی موافقت شد که نتیجه‌ی عکس را به همراه داشت؛ مردم برای خرید کتاب هجوم آوردند و نسخه‌های کتاب به سرعت فروش رفت تا جایی که برای هرنسخه‌ی نایاب با قیمتی صدبرابر پشت جلدش بازار سیاه ایجاد شد. البته استقبال تنها مختص چند روز و مردم عادی نبود. کتاب بین منتقدین هم به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین آثار قرن بیستم روسیه شناخته می‌شود تا جایی که بیش از صد کتاب و مقاله‌ی بلند حاوی شرح، نقد و تفسیر بر رویش نوشته شده است. همچنین مرشد و مارگاریتا جزو آثار پیشنهادی ۲۰ منتقد ادبی در کتاب «۱۰۰۱ کتابی که باید پیش از مرگ بخوانید» است.
مرشد و مارگاریتا با وجود تاثیر بر روی بسیاری از نویسندگان و کتاب‌های پس از خودش از نمایشنامه‌ی نویسنده‌ی بزرگ، گوته یعنی «فاوست» الهام گرفته است و این وام‌داری از سوی خود بولگاکف پنهان نشده بلکه در جای‌جای کتاب شاهد تضمین، ارجاع و تلمیح به کتاب مذکور هستیم.

گشت ارشادی برای مرشد

کتاب در سبک رئالیسم جادویی نوشته شده است یعنی همه‌ی رویدادها در ظاهر و سطح ماجرا واقعی و عادی اند اما یک (یا چند) عنصر غیرطبیعی در لابه‌لای این واقعیت کتاب وجود دارد. به جای توضیح ژانرش هم باید گفت کتابی پلی‌ژانر (ژانری ترکیب‌شده از چندین زیرژانر) را خواهید خواند؛ مخلوطی از ژانرهای رازآلود، فلسفی، تاریخی و عاشقانه بر بستر فانتزی که بعضی اوقات حتی تنه به ژانرهایی چون وحشت و علمی‌تخیلی هم می‌زند. در واقع با خرید یک کتاب، گویی که چند کتاب را صاحب شده اید!
اگر بخواهیم تنها یک ژانر انتخاب کنیم رازآلودی داستان می‌چربد به خصوص که از شروع اثر با یک شخصیت محوری فوق مرموز سر و کله بزنیم که معلوم نیست از بازی با دو نویسنده‌ی لائیک (بی‌دین) و در ادامه مردمی بی‌هویت چه لذتی می‌برد و چه هدفی دارد! به این ماجرای پیچیده یک شخصیت مهم دیگر هم اضافه کنید که اسم کتاب از او گرفته شده: مرشدی را که برخلاف اسمش در کنج عزلت ندانم‌گرایی در یک بیمارستان روانی رها شده و حتی امیدی به ارشاد و رستگاری‌اش با تیر غیب هم ندارد!
از جایی به بعد هم انگار یک فیلم کارآگاهی را می‌بینیم اما معلوم نیست کارآگاه دقیقا کیست؟ دانای کل زحمتش را می‌کشد یا خود ما قرار است سرنخ‌ها را به هم بچسبانیم و طناب دولبه‌ی مجازات و رهایی انسان‌ها بر پرتگاه رنج یا آرامش و گمراهی یا رستگاری را بسازیم؟

بدایع بولگاکف

نویسنده آن‌قدر محتوای خود را با لطایف‌الحیل جذابی آراسته که گاهی بیشتر از خود مضمون شیفته‌ی متعلقات متن می‌شوید!
از دم دستی ترین مزیت های فرمی کتاب می‌توان به خرده پیرنگ‌هایی اشاره کرد که امروزه به وفور در آثار نویسندگانی چون اصغر فرهادی می‌بینیم، البته طول پیرنگ‌ها خیلی بیشتر است تا جایی که نیمی از داستان فقط روایت می‌شود تا به ساخت پایه‌هایی برای روایت قصه‌ی اصلی بپردازد و از آن‌جا تازه روایتی شروع می‌شود که مخاطب کم‌کم می‌فهمد چرا اسم کتاب «مرشد و مارگاریتا» است! اما با وجود اینکه معمولا تعداد شخصیت‌ها و خرده داستان‌های زیاد باعث واگرایی می‌شود بولگاکف توانسته به راحتی عکس این قضیه را به کارکرد خود بدل کند و همه‌ی ماجراها در یک نقطه‌ی کانونی جمع می‌شوند. سه روایت موازی اعم از سفر شیطان به مسکو، داستان پونتیوس پیلاطس، حاکمی که حکم تصلیب عیسی را داد و درنهایت عشق مرشد و مارگریتا.
نکته‌ای‌ که در جای‌جای اثر وجود دارد ایجاد تنش است؛ اما چه تنشی؟ در سه‌گانه‌ی دانای کل، شخصیت‌ها و مخاطب، اغلب نویسنده‌های ژانرهایی مثل جنایی، رازآلود یا ترسناک ترجیح می‌دهند برای ایجاد تعلیق یا تنش از ناآگاهی مخاطب نسبت به اتفاقات پیش‌بینی نشده بنا به اصل غافل‎گیری استفاده کنند اما نویسنده اغلب با آگاه کردن مخاطب از فجایع اجازه می‌دهد تا کمیت و کیفیت تنش به جهت نگاه مخاطب به شخصیت‌ها و صبرش برای دیدن خود اتفاق بیشتر شود. حتی در جایی از کتاب، دانای کل روایت را کنار می‌گذارد و مستقیما با مخاطب درمورد قضایا صحبت می‌کند و به‌جای اینکه چنین نوع صحبتی مسخره به نظر بیاید یا از مزه‌ی کشف بکاهد اتفاقا گیرایی اضطراب و توجه مخاطب به قصه را بیشتر می‌کند. چنین سبکی از روایتگری در سینما هم خوب استفاده شده، برای مثال کوئنتین تارانتینو در فیلم هشت نفرت انگیز.
در کنار این تنش همواره یک طنز غلیظ وجود دارد تا جنبه‌ی متناقض‌نمای اثر را بالا نگه‌دارد.
گاهی طنزی تلخ و اجتماعی/سیاسی مثل این بند است که درسطح اتفاق نمی‌افتد:
“[پس از ساعت‌ها نابه‌سامانی] پلیس در صحنه حاضر شد. اولین سوال آن‌ها که خیلی هم منطقی بود- این بود: «اینجا چه خبر است؟ این شلوغی‌ها دیگر برای چیست؟»”
و گاهی هم نویسنده، کاملا فکاهی را مدنظر دارد:
“[راننده تاکسی می‌گوید اسکناس ده روبلی نده، مسافر می‌پرسد مگر پول خرد ندارید؟]«پول خرد که زیاده…. اما امروز سه بار این بلا سرم اومده؛ هر دفعه هم یه جور بوده! یه مادر به‌خطایی سوار شد و اسکناس دهی داد چهار و نیم پسش دادم، تا پیاده شد دیدم اسکناسش شده تشتک لیموناد!» در اینجا راننده عباراتی را به لب آورد که از چاپشان معذوریم!!!”
گرچه که این فکاهی هم بعدا به تلخی می‌زند:
“[واسیلی استپانوویچ به متصدی بانک گفت می‌خواهم پول واریز کنم]کارمند جواب داد: «یک دقیقه صبر کنید» و فورا باجه را بست!
واسیلی اندیشید که این چه کاری بود؟ در زندگی اولین باری بود که با او چنین رفتاری می‌شد…. در طول سی سال زندگی اش ندیده بود به کسی پولی عرضه شود و گیرنده کوچک‌ترین اعتراضی بکند!”
علاوه بر طنز مدام، نویسنده به‌خوبی از کنایه استفاده می‌کند تا استحاله‌ی تعاریف مهم را به صورت مخاطبی –که شاید غرق مدرنیته‌ی افراطی شده باشد- بکوبد:
“کروویف گفت:«اولین مهمانان ما، موسیو ژاک و بانو. قربان اجازه بفرمایید مرد جالبی را به شما معرفی کنم: یک دغل به تمام معنی، یک خائن به میهن و البته یک کیمیاگر درجه یک! شهرتش به خاطر این بود که معشوقه‌ی پادشاهی را مسموم کرده، قبول دارید که چنین کاری از عهده‌ی هرکسی برنمی‌آید؟ ببینید چه‌قدر زیبارو است…»”
به طور کلی بولگاکف در مرشد و مارگاریتا رکیک‌ترین حالت بیان خود را دارد و برای مثال نسبت به اثری چون «دل سگ» خیلی بی‌پرده‌تر و صریح‌تر علایق سنتی خود را مطرح می‌کند؛ البته نمادگرایی هم همچنان در بطن داستان حضور دارد. در بین تمامی مضامین هم مانند سابق مساوات برقرار نمی‌کند گرچه که با توجه به مضمون کتاب، سهم بیشتر دین نسبت به مفاهیم دیگر عادلانه به نظر می‌آید و در نهایت هم تقریبا تمامی شخصیت‌های اصلی کتاب با توجه به تزمشترک نویسنده و عیسی به رستگاری می‌رسند…

شخصیت‌‌پردازی اثر

شاید باید گفت که با یکی از بهترین شخصیت‌پردازی‌های دنیای رمان سروکار داریم.
شخصیت‌های چندبعدی بولگاکف که اکثر اوقات به شدتی وصف‌ناپذیر عجیب و غریب هستند می‌توانند به یک‌باره خیلی منطقی ‌شوند:
“مهمان گفت:«من بسیاری از اشعار دیگران را خوانده‌ام…. و تصور نمی‌کنم اشعار شما چیز بهتری باشد اما حسن‌نیت به خرج می‌دهم و از خودتان می‌پرسم: شعرتان خوب است؟»
ایوان با صداقت و جسارت گفت:«مزخرف است».
[مهمان گفت لطفا دیگر شعر نگویید و ایوان گفت قول می‌دهم! ] “
حتی گاهی منطقی‌تر می‌شوند و ادای فلسفه‌بافی درمی‌آورند:
“بارمن گفت: «ماهی‌ای که برای ما می‌فرستند از لحاظ تازگی درجه دو است».
کروویف گفت: « چه مزخرفاتی!… تازگی تنها یک درجه دارد. درجه‌ی اول و آخرش یکی است! اگر استروژن شما از نظر تازگی درجه دو است یعنی مانده است».”
توصیف جزئیات هر شخصیت در شخصیت‌پردازی بولگاکف جایگاه ویژه‌ای دارد، حتی درمورد شخصیت‌های فرعی. به ‌نحوی که بعضا به جای اسم بردن از توصیفاتش می‌فهمیم درمورد چه کسی حرف زده می‌شود، مثلا درمورد کروویف اغلب می‌شنویم:
“دست در دست مردک لاتی که شلوار پیچازی پوشیده بود و عینک پنسی لقی داشت!”
این نوع معرفی یا حرف زدن درمورد یک شخصیت به وفور دیده می‌شود و به‌جای اینکه چندین بار شنیدن یک سری مشخص از توصیفات برای مخاطب خسته کننده باشد، با تمهیدات لحنی بولگاکف تبدیل به جذابیت اثر شده و کارکردی مانند شیرین‌ترین تکه ‌کلام‌ها را دارد.