نمایشنامه‌ای با موضوعی انتزاعی در سه پرده، معناگرا، جریان‌ساز و دارای متنی سرشار از مشخصه‌های نشانه‌ای است که در سال ۱۹۵۹ میلادی منتشر شد. «کرگدن» را عده‌ای  نماینده‌ی شایسته‌ای برای تئاتر ابزورد بشمار می‌آورند. سبکی از تئاتر که با عبور از قالب‌های رایج پذیرفته شده چه در فرم و چه در محتوا، تفکر و سیاست‌ های دنیای مدرن را به چالش کشیده و از ایده آل های مرسوم در نمایش‌های کلاسیک گذشته و بیهودگی، ملال و پوچی انسان امروزی را آشکار می‌کند.

«کرگدن» ، نمایشی‌ست که در اکثر کشورهای جهان بروی صحنه رفته و احترام تماشاچیانش را به همراه داشته است. ته مایه‌ی طنز اثر که در معیت گفت و گوهای فلسفی، خوانش آنرا به شدت لذتبخش می‌کند و در نقاطی از کتاب خواننده را به تفکر وا می‌دارد. ولی پیام مستقیمی نمی‌دهد، چون یونسکو رسالت کاری‌اش را خلق “هنر برای هنر” می‌داند و نه چیز دیگر.

در این اثر هم به مانند سایر آثار نویسنده از روابط بشری، انسان و تنش هایش، اضطراب‌ها و بی‌تفاوتی‌اش به حدی کافی پرداخته است، کتابی که به جنگ با هر ایسم و مکتبی می‌رود. از سرمایه‌داری و وجود شکاف‌های طبقاتی تا شعارزدگی کمونیستی. از سیاست می‌گوید و سیاسی نمی‌شود. انسان را بالاتر از هر مکتبی دانسته و تنهایی و دغدغه‌اش را، موضوعی جدی برای بحث می‌داند. و دست آخر خواننده، کرگدن را نماد انسانی می‌داند که در حکومتهای توتالیتر مانند آلمان نازی یا اتحاد جماهیر شوروی، انسانیتش به خطر می‌افتد و به دنبال چاره است.

کرگدن

کرگدن

ناشر : بیدگل
قیمت : ۱۲۸,۷۰۰۱۴۳,۰۰۰ تومان

یونسکو، آوانگاردی مهاجر

اوژن یونسکو(۱۹۹۴-۱۹۰۹) نویسنده‌ی رومانی‌الاصل فرانسوی، از بزرگان نمایشنامه‌نویسی جهان در قرن بیستم و از پیشگامان تئاتر پوچی است. روشنفکری متعهد که تقریبا در تمام آثارش با نگاهی موشکافانه و انتقادی به مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه‌ی خود پرداخت. کسی که ایدئولوژی و افکارش را بیشتر الهام گرفته از متفکرین و شعرا می‌دانست تا درام نویسان.

در سال ۱۹۳۰ میلادی در بخارست به دانشگاه می‌رود و نخستین فعالیت های ادبی‌اش را با سرودن شعر و نقدهای ادبی آغاز می‌کند. در سال ۱۹۳۴ در ابتدای قدرت‌گیری نازی‌ها در آلمان، سرکوب و اختناق در رومانی نیز افزایش می‌یابد و او که در دانشگاه، ادبیات فرانسه خوانده ناچار به ترک وطن و مهاجرت به فرانسه می‌شود.

یونسکو سالهای زیادی را به تحقیق، پژوهش و مقاله نویسی می‌گذراند تا اینکه اولین نمایشنامه‌اش را تحت عنوان “آوازه خوان طاس” در سال ۱۹۴۸ منتشر می‌کند و مسیر موفقیت را پس از قدم گذاشتن در وادی درام نویسی به خوبی می‌پیماید. و نامش را در کنار مهمترین متفکرین قرن خود قرار می‌دهد.

از مهم ترین آثار او می توان به نمایشنامه‌های “درس”، “صندلی ها”، “کرگدن”، “مردی با چمدان هایش”، “تشنگی و گرسنگی”، “مستاجر جدید”، “عابر هوایی”و “شاه می میرد” اشاره کرد.

مهمان ناخوانده

پرده‌ی اول در میدان یک شهر کوچک به تصویر کشیده می‌شود. جایی که یک بقالی در همسایگی یک کافه قرار گرفته و میزها و صندلی های فضای بیرونی کافه، صحنه افزارها را تشکیل می‌دهند.

ژان و برانژه دو دوست قدیمی در آنجا وعده کرده بودند. و در میان صحبت‌هایشان اولین خصوصیتی که از شخصیتهای آن دو نمایان می‌شود درگیری شدید برانژه، قهرمان نمایش با الکل است، مردی با موهای ژولیده، پیراهنی بدون کراوات و صورتی نتراشیده که همه و همه آثار خستگی روحی و ملالت اوست. در عوض ژان کارمندی وظیفه شناس و مرتب که دوستش را به خاطر ظاهرش به باد انتقاد می‌گیرد.

برانژه برای زندگی ماشینی ساخته نشده است، پرداخت ابتدایی یونسکو از برانژه کامل است و توجه مطلوبی به جزییات دارد. قهرمانش را کسی نشان می‌دهد که از هشت ساعتِ کاری تمام در اداره به تنگ آمده و تعطیلی سه هفته‌ای تابستان را کوتاه می‌داند.

در خلال صحبت‌های دو دوست، سر و صدای شدیدی که بی شباهت به چهار نعل دویدن حیوان سنگینی وزن که بسیار عجله دارد نیست همه را غافلگیر می‌کند.

 بله، کرگدنی در صحنه است !

مهمانی ناخوانده که از خدمتکار کافه گرفته تا بقال و زنش و همچنین دو دوست را به شدت متحیر می‌کند. یعنی کرگدن از کجا آمده است؟ از باغ وحش یا مراتع جنگلی؟ شاید هم از سیرک!

صدای فریادها و همچنین قدم‌های پرشتاب و مضطرب افراد، فضا را دستخوش تشویش می‌کند. و تعجب گاه و بیگاه شخصیت‌ها خبر از عظمت و واقعی بودن آن حیوان می‌دهد؛ یک کرگدن واقعی در شهر !

مرد منطق‌دان، ارسطو، هگل یا دکارت؟

منطق‌دانی به قصه اضافه می‌شود که دیدگاه‌هایش در کنار نظرات دیگران حول بحث کرگدن، نمایش را به صحنه‌ی مناظره‌ای پرکشش و جذابی بدل می‌کند، او در جایی که همه ترسیده‌اند ترس را پدیده‌ای غیر عقلانی می‌داند که باید عقل بر آن مسلط باشد. و بحثی را در باب قیاس منطقی آغاز می‌کند.

صحنه شلوغ است و دیالوگ‌ها مسلسل‌وار، یکی پس از دیگری گفته می‌شوند. گوشه‌ای مرد منطق‌دان مشغول به صحبت است، گوشه‌ای خدمتکار و صاحب کافه و در گوشه‌ای ژان و برانژه.

ژان به مقامات شهری می‌توپد و وجود کرگدن را معضل می‌داند. گاه در باب سبک زندگی دوست ساده‌دلش به برانژه انتقاد می‌کند که باعث درگیری لفظی بین آنها می‌شود. و در همین کش و قوس یونسکو، شخصیت دیگرش را وارد می‌کند؛ دیزی، ماشین‌نویس اداره‌ای که برانژه در آن کار می‌کند و برانژه از ترس دیدنش در آن  وضعیت و لباس هایش، قایم می‌شود که البته سرزنش ژان را بهمراه دارد:

این است معنای آشامیدن. تو دیگر مسلط بر اعمال خودت نیستی. دیگر دست‌هایت جان ندارند، گیجی. قبر خودت را به دست خودت می‌کنی دوست عزیز من. داری از دست می‌روی.

برانژه نماد آن دسته از انسانهای پوچ، بی خیال و وامانده نیست. او دغدغه دارد و از دغدغه‌هایش ناراحت است و تاب تحمل آن بار سنگین را ندارد. به اجبار به الکل روی آورده است و آنرا تسکین‌دهنده‌ای برای خود می‌داند.

در آن طرف صحنه مرد منطق‌دان را مردی می‌بینیم، التقاطی، که سعی در آمیزش اشتباه مفاهیم با یکدیگر دارد. و با استدلالهای عجیبش طنزی تلخ را به نمایش تزریق می‌کند:

حالا یک قیاس دیگر. تمام گربه‌ها میرا هستند، سقراط هم میراست، پس سقراط گربه است.

ژان زندگی را جز مبارزه نمی‌بیند و از اراده برای دوستش سخنرانی می‌کند، ولی برانژه در دنیای دیگری است.

آفریقایی یا آسیایی؟ مسئله این است!

دیالوگ های سریالی ژان و برانژه و در خلال آنها منطق‌دان، جذابیت متنی را افزایش می‌دهد و خواننده ژان را کسی می‌شناسد که گرفتار روزمره خود شده است، در قید اخبار و تحولات روز است و خود را موظف می‌داند از وقایع ادبی و فرهنگی با خبر باشد. همرنگ جماعت شود، به تئاتر برود و معاشرت کند.

کسی که برای این جامعه‌ی انسانی تربیت شده است، شعار می‌دهد و شعار می‌دهد، از الکل بد می‌گوید ولی خودش وقتش را با رفقایش صرف آن می‌کند و این تناقضات برانژه را سخت عصبی می‌کند زیرا حداقل او خودش است حتی اگر بد باشد و بحث بینشان به فریاد می‌رسد که در این بین صدای سم های کرگدن سر و صدای آنها را می‌پوشاند و دوباره صحنه غرق نقش‌آفرینانش می‌شود.

پس از فروکش کردن سر و صدا بحث جدیدی در گرفته است. این بار بحث سر تعداد شاخ‌های کرگدن است. ژان می‌گوید اولی کرگدنی آفریقایی بود با یک شاخ و دومی کرگدنی آسیایی با دو شاخ . اروپاییانی که مشکل را از خودشان نمی‌دانند و این تیزبینی و هشیاری یونسکو شایسته تمجید است که قهرمانش بر آن می‌شود که از این تبعیض های نژادی اعلام انزجار کند:

برانژه : (به ژان) بعد هم من آسیایی نیستم. و تازه آسیایی‌ها آدمهایی هستند عین همه‌ی مردم

ژان: ( با حالتی عصبی): آنها زردپوست‌اند! خداحافظ آقایان. از تو خداحافظی نمی‌کنم

کارمندِ مرتب صحنه را ترک می‌کند. و چیزی نمی‌گذرد که دوست ساده دلش از گفته‌هایش پشیمان می‌شود. ژان رفته ولی بحث بر سر شاخ کرگدن به قوت خود باقی مانده است. و مرد منطق‌دان به عنوان متکلم الوحده‌ی مجلس مفاهیم را مثل قبل قاطی می‌کند و باعث سردرگمی همگان می‌شود و برانژه فقط به این فکر می‌کند که نباید عصبی می‌شد.

کمونیستِ مدعی

در پرده‌ی دوم به محل کار برانژه می‌رویم. وقت معرفی چند شخصیت دیگر است و نمادگرایی‌های بی نظیر یونسکو.

بحث همان بحث است؛ کرگدن

بوتار معلمی بازنشسته، بسیار پر مدعا و دارای گرایشهایی چپ و وابستگی‌های حزبی، کسی که منکر وجود کرگدن است و اخبار منتشرشده در روزنامه ها را سراسر جعلیات می‌داند. کسی که دوست دارد به همه چیز با عینکی علمی نگاه کند! و این نظرات او مخالفت همکارانش را به همراه دارد.

او شهادت دیزی را که می‌گوید آنجا بوده باور نمی‌کند و در این بین برانژه آرام آرام و دیرتر از همه به محل کار وارد می‌شود. و بوتار همچنان شعار می‌دهد و با همه‌چیز و همه‌کس مخالفت می‌کند. ازدانشگاه گله می‌کند و از مطبوعات ناراضی است. خود را عمل‌گرا می‌داند ولی حقیقت مسلم را انکار می‌کند.

نویسنده‌ی اثر در شخصیت پردازی بوتار به دیدگاه های کمونیستی او می‌پردازد. طعنه‌های زیادی را نثار آن ایدئولوژی می‌کند. و او را طوری به تصویر می‌کشد که هنگامی که رییس اداره هشدار می‌دهد که به کارش برسد با لحنی مافوقش را سرمایه‌دار، و قدرتش را زاییده‌ی جامعه‌ای طبقاتی می‌داند ولی به وقت کار اشتراکی، خودش از کار باز می‌ایستد.

کرگدنیسم اجباری

کرگدن دیگری در خیابان دیده می‌شود، خبر از مسخ انسان‌ها به کرگدن شنیده می‌شود ولی چرا کرگدن؟

 با نمایشی انتزاعی، و مفهوم پیچیده‌ای رو به رو شده‌ایم و بوتار اکنون که کرگدن را دیده، کاسه‌ای را زیر نیم کاسه می‌داند و توهم توطئه‌ دارد :

حتی اسم تمام مسئولین قضیه را می‌دانم. من فریب نمی‌خورم. من معنی و هدف این نوع تحریکات را به شما می‌فهمانم. من محرک های این قضیه را لو می‌دهم

ولی براستی قضیه چیست؟

برانژه برای دلجویی به خانه‌ی ژان رفته است که او را در بستر می‌بیند.صدایش کلفت شده است و رنگش دگرگون و وضعیت فیزیکی‌اش در شرف تغییر.

ژان با تفکر همیشه به رنگ اجتماع بودن اکنون به همان بیماری مسری اجتماعی مبتلا شده است و لحظه به لحظه چهره‌اش دگرگون می‌شود و برانژه را می‌ترساند.

خیابان ها از کرگدن پر شده‌اند و کرگدنیسم جامعه را بلعیده است. برانژه پس از فرار کردن به خانه‌ی خودش پناه آورده و آنجا را سنگری امن یافته ولی نگران است از کرگدن شدن و در فکر اینست که احتمال ابتلای او چقدر است.

چه کسانی به آن دچار می‌شوند ؟

دسته بندی شده در: