اجازه بدهید در همین ابتدا اعترافی کنم:

روزی که تصمیم گرفته شد که به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی درباره‌ی پنج کتاب مورد علاقه‌ام توصیه‌نامه‌ای بنویسم ترس وجودم را برداشت. همکارانم گرم صحبت بودند و من به این فکر می‌کردم که پنج کتاب؟ فقط پنج‌تا؟ اصلا ممکن است؟ آن هم برای کسی که شغلش مرورنویسی است و از نوجوانی تا به این لحظه با کتاب لحظاتی طولانی و البته شیرین را سپری کرده است.

به خودم آمدم و اولین سوالی که در ذهنم شکل گرفت این بود که انتخابی موضوعی داشته باشم یا آزاد؟ یعنی فقط از داستان و رمان بگویم یا از تمامی موضوعاتی که درباره‌شان کتابی خوانده و یا احتمالا بر آن‌ها مروری نوشته بودم و باز پیش خودم گفتم چه ماموریت سختی!

چند روز گذشت و فرصت کافی برای فکر کردن جدی در رابطه با این موضوع پیدا کردم و تصمیم گرفتم که هم با خودم و هم مخاطبانم صادق باشم؛ من عاشق فضاهای داستانی‌ام بنابراین کتاب‌های محبوبم هم قطعا شامل رمان‌ها، داستان‌های کوتاه، حکایت‌ها و مثل‌ها خواهد بود. ولی این تصمیم سوال سخت‌تری را برایم پیش آورد و با مساله‌ای جدی‌تر مواجه شدم. زیرا که باید از میان انبوه رمان‌هایی که خوانده بودم، به تعداد فوق محدود ۵ می‌رسیدم. و سوال‌ این بود: چگونه چارچوب مناسبی برای نهایی کردن کتاب‌های پیشنهادی‌ام انتخاب کنم؟

چرا این کتاب‌ها؟

بدون شک، یکی از هدایت‌گرهای انسان‌ به هر موضوعی سلیقه است. و کتاب و کتاب‌خوانی هم از این قاعده مستثنی نیست. برای مثال من از داستان‌های با روایت خطی لذت می‌برم، و با نویسنده‌هایی که به مسائل وجودی انسان توجه ویژه‌ای دارند و کاراکترهایی دغدغه‌مند که اخلاق و رفتارشان خلاف عرف جامعه است، می‌آفرینند، همذات‌پنداری می‌کنم.

از قصه‌های رئالیستی که ممکن است یک روزی یک جایی به دردم بخورد استقبال می‌کنم و اعتقاد دارم که لذتی که در خوانش خط به خط کتاب نصیبم می‌شود آن لحظه‌ای دوچندان شده که بدانم و یا پیش‌بینی کنم که وقوع آن قصه در زندگی من نیز محتمل است؛ بله! دوست دارم کتابی که قبلا خوانده‌ام در مواجهه با پدیده‌ای جدید در زندگی کمک حالم باشد. بنابراین شاید بتوان گفت از کتاب انتظاری حتی فراتر از یک آموزگار دارم، انتظاری در حد یک پیشگو!

پارامتر بعدی که رغبتم را در انتخاب یک کتاب به عنوان کتاب محبوبم افزایش می‌دهد فضاسازی کلی اثر است و قدرت و توانایی نویسنده‌ی آن در پرداخت ریز به ریز صحنه‌ها. به نظرم اگر کتابی از ادبیات کلاسیک روسیه را انتخاب کردید و قبل از صفحه بیست کتاب سردتان نشد کتاب را زمین بگذارید! چون که نویسنده در فضاسازی آن کم‌توجهی کرده است. البته در هیچ کدام از کلاسیک‌های روسی این حالت برایتان پیش نخواهد آمد و کتاب را به پایان خواهید برد. پس فقط می‌توان گفت که لطفا لباس گرم بپوشید!

فکر می‌کنم بهتر است از اطناب کلام پرهیز کنم و به اصل مطلب برسم. هرچند که اگر کاغذها در ارتباط با کتاب و کتاب‌خوانی سیاه کنم اسراف نکرده‌ام. باری، این شما و این هم پنج کتاب که به عنوان پیشنهادی برای مطالعه تقدیم شما می‌شود:

جنایت و مکافات

فکر می‌کنم کمتر کتاب‌خوانی را در سراسر این کره‌ی خاکی بتوان یافت که جنایت و مکافات اثر فاخر فئودور داستایفسکی را نخوانده باشد و یا حداقل اسمش را نشنیده و کمی از کلیت داستان آن آگاه نباشد. کتابی که می‌توان از آن به عنوان شاهکاری تاریخی نام برد.

داستایوفسکی قهرمانش، راسکلنیکف را که می‌توان از او به عنوان دانشجویی روشنفکر و صدالبته پوچ‌انگار نام برد، در شرایطی می‌آفریند که مردمان روسیه تزاری در عالم واقع نیز به‌سان شخصیت‌های خلق‌شده نویسنده از زندگی سخت و پرمشقتی برخوردار بودند و قهرمان کتاب هدفش مفید بودن برای جامعه‌اش است؛ مفید بودنی که برای او تعابیر و معانی‌ای کاملا متفاوت با مفید بودن ما دارد. راسکلنیکف از دنیا و بازی‌هایش به تنگ آمده و قصد دارد به کاری جدی دست بزند؛ شاید جنایتی.

درون‌مایه جنایت و مکافات روانشناسانه و فلسفی است و وقایع آن پیچیده و در هم تنیده است و از یک الگوی خطی و پیوسته تبعیت می‌کند.

 حقیقتا رنج، چیز بزرگیست و تحمل ان کار هر کسی نیست… در رنج یک تفکری هست.

بیگانه

آلبر کامو، نویسنده و نظریه‌پرداز صاحب‌نام فرانسوی، کتاب بیگانه را در سال ۱۹۴۲ میلادی منتشر کرد. کتابی که او را به عنوان یک نویسنده پوچ‌گرا و یک هیچ‌انگار جدی به جامعه‌ی ادبی شناساند.

بیگانه اثری است که از حدود فراتر می‌رود؛ خواننده‌ را از قید خود رها می‌سازد، از مرزهای داستانی جدایش می‌کند و او را به سرزمین پوچی می‌برد. این رمان نه چندان طولانی، روایتی زنده از موقعیتِ بشری است. مرسو، قهرمان بیگانه، انسانی‌ست که جهان خودش را دارد و در مقابل دنیای انسان‌ها قرارگرفته است. بنابراین شاید جای تعجب نباشد که بین هم نوعانش غریبه به شمار بیاید و اندک نزدیکی میان او و دیگران نباشد. کسی که از احساسات و عواطف انسانی به دور است و دیدگاه‌هایش از جنس منطق است و شاید گاهی بی‌رحمانه‌ ارزیابی شود. مرسو پوچ است و این پوچی‌، او را از تمامی انسان‌های دور و اطرافش متمایز کرده است.

این یکی از عقاید مادرم بود و آن را غالباً تکرار می‌کرد که انسان بالاخره به همه چیز عادت می‌کند.

مروری جامع و مفصل‌تری را از بیگانه برای شما تدارک دیده‌ایم.

زمین سوخته

احمد محمود، از نویسندگان صاحب‌سبک ایرانی که رگه‌های رئالیستی در آثارش از مهمترین ویژگی‌های نگارشی او محسوب می‌شود.

محمود، خودش یک جنگ‌زده‌ی واقعی بود، و با توجه به محیط جغرافیایی محل زیستش، در جنگ عزیز از دست داده بود و هیچکس بهتر از او نمی‌توانست در بحبوحه‌ی جنگ این چنین به دل یک خانواده بزند و از مناسباتشان بگوید. از مادر، برادرها، بچه‌ها، امیدها و آرزوها و جنگی که نابودکننده‌ی هر آرزویی است. درون‌مایه این اثر، شرح مشکلات و دشواری‌هایی است که جنگ برای ساکنان آن شهر، روستا، سرزمین جنگ‌زده به همراه می‌آورد.

نویسنده، رمان زمین سوخته را بر اساس زندگی واقعی خود به رشته تحریر درآورد و در سال ۱۳۶۱ منتشر کرد. داستان کتاب، ساده و خطی است که به روایت سه ماه از تجاوز ارتش عراق به شهرهای جنوبی ایران می‌پردازد.

محمد مکانیک می‌گوید: ولی حاج افتخار، مردم حوصله این کار را ندارن! مردم کتک خوردن! بدبختی کشیدن!… کم حوصله شدن!… به علاوه همه چیز گواهی می‌دهد که دزدی کردن، سابقه هم داره… توآبادان، تو خرمشهر و جاهایی دیگه، خود مردم دزدها را محاکمه کردن و اعدامشان کردن!

حاج افتخار، با حوصله به حرف‌های محمد مکانیک گوش می‌دهد و بعد با صدایی که حالا کمی خشدار شده است، می‌گوید: اگر این طور پیش بره، همه چیز به هم می‌ریزه!..

مجله‌ی کتابچی مروری مفصل تر از کتاب زمین سوخته را برای شما تدارک دیده است.

پیرمرد و دریا

ارنست همینگوی از شناخته‌شده‌ترین نویسندگان آمریکایی و در زمرهٔ بزرگانِ ادبیات معاصر جهان است. سبک نوشتاری او امضای خودش را دارد؛ ساده‌نویسی. آن قدر ساده که مخاطبش را از هر طیف و طبقه‌ای با خودش همراه می‌کند.

پیرمرد و دریا اثری رئالیستی که در خدمت به مفاهیمی چون شکست‌ناپذیری، ایستادگی  و مقاومت نگاشته شده است. کتابی که احترام مخاطب را برمی‌انگیزد، برای پیرمرد، قهرمان دیروز و امروز داستان دل می‌سوزاند و موفقیتش را آرزو می‌کند.

پیرمرد و دریا، قصه پیرمردی است که ۸۴ روز متمادی است که از دریا، شکاری نصیبش نشده است و در روز هشتاد و پنجم عزمش را جزم کرده که پارو بزند و پارو بزند و پارو بزند؛ تا آنجایی که خیلی دور باشد. قایقی نباشد و صید باشد.

آدم را برای شکست نساخته‌اند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمی‌خوره.

گزارشی جامع و مفصل‌تر از پیرمرد دریا را برایتان تدارک دیده‌ایم.

مرگ یزدگرد


فکر میکنم اگر خواننده این مطلب باشید و مرگ یزدگرد را نیز خوانده باشید با من هم نظرید که این اثر مهم از بیضایی را باید بی وقفه، یک نفس و بی درنگ خواند.

بهرام بیضایی کارگردان، نمایش‌نامه‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و پژوهشگر ایرانی است.
مرگ یزدگرد، نمایشنامه‌ای خوش‌پرداخت است که ما را به حال و هوای عصر ساسانی می‌برد و با روایتی مثال‌زدنی وقایع را برایمان ملموس می‌کند. بیضایی در مرگ یزدگرد به دل تاریخ می‌زند و از وضعیت آشفته‌ی حکومتی می‌گوید که در روزگاری مقتدر بوده ولی در آن برهه پادشاهش فراری است و از این خانه به خانه به دنبال گریز می‌گردد و راه زوال را می‌پیماید. مخاطب این نوشته گام به گام با روایت نویسنده به فضای آشوب وارد می‌شود و از شرح‌حال پادشاه و موبد و سردار و سرباز و … که هر یک نماد و نماینده‌ی عده‌ای هستند، با خبر می‌شود

شخصیت‌های اصلی داستان که آسیابان و خانواده‌اش باشند، یکی پس از دیگری وقایعی را روایت می‌کنند که به مرگ یزدگرد منتج شده است و هر شخصیت به فراخور موقعیت به ایفای نقش پادشاه مشغول می‌شود و نمایش را پیش می‌برد. نمایشنامه‌ای که خواننده را تحریک می‌کند که یا خود نمایش و یا فیلمی که بیضایی از روی آن ساخت را تهیه کرده و به تماشای آن بنشیند.

دختر(در نقش پادشاه): تو شوربخت شورچشم هرچه داری از کیست؟
آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه می‌گویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است.

دسته بندی شده در: