شعری بخوانیم از مرحوم حسین پناهی، نویسنده، کارگردان، بازیگر و شاعر معاصر ایرانی که جلوتر از تمام این عناوین، می‌توان او را عارف نامید.

پناهی در شعر زیر، نوگرایی جالبی داشته و از زبان محاوره در بستر شعر آزاد استفاده کرده که در زمان خود معمول نبوده اما کارکرد پناهی از این نوع بنای زبانیِ خاص، صمیمیتی است که در روایت مناجات پناهی به مثابه یک انسان بریده از معنا (و همچنان در جستجوی معنا) با وجودی برتر شکل می‌گیرد و همزمان با عمیق بودن محتوا، نوع اخلاص کودکانه را برای مخاطب همراه می‌آورد.

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جوونور کامل کیه؟
واسطه نیار به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی‌گم سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌م
می‌چرخم و می‌چرخونم سیاره‌م
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش
راهو دیدم نرفته بود رفتمش
جوانه‌ی نشکفته را رستمش
ویروس که بود؟ حالیش نبود هستمش
جواب زنده بودنم مرگ نبود! جون شما بود؟
مردن من، مردن یک برگ نبود! تو رو به خدا بود؟
اون همه افسانه و افسون ولش؟!
این دل پر خون ولش؟!
دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟!
تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟!
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟!

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جوونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست! دویدم
چشم فرستادی برام
تا ببینم
که دیدم
پرسیدم این آتش‌بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوی روون نعناش چیه؟
این همه راز
این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله
پریشونت نبودم؟
من…
حیرونت نبودم؟!
تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چه‌قدر کمه!
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه!
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه!
انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه!
چشمای من آهن انجیر شدن!
حلقه ای از حلقه زنجیر شدن!
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیر تو بنازم!

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جوونور کامل کیه؟!!!

دسته بندی شده در: