برای بسیاری از علاقه‌مندان به مطالعات غیرداستانی و آن‌هایی که اهل دلیل و منطق استدلالی هستند، تاریخ همواره موضوع جذابی بوده است. معمولاً مردم هر نقطه‌ای از کره‌ی زمین به وقایع تاریخی خاستگاه خود و جایی که در آن چشم به جهان گشوده‌اند توجه می‌کنند. و یا راغب هستند که بدانند چه مسیرهایی پیموده شده تا ب نقطه‌ای که بر آن ایستاده‌اند، برسند. اگر شرایط مطلوبی داشته باشند به دنبال علل پیشرفت و عاملان کاربلدشان می‌گردند. و اگر عقب‌ماندگی و توسعه‌نیافتگی بر کشورشان سایه‌افکن باشد به دنبال دلایل و افرادی هستند که تقدیر را اینگونه برایشان رقم زده است.

«ایران بین دو انقلاب» به قلم یرواند آبراهامیان، تاریخ‌نگار و نویسنده‌ی مطرح ایرانی ساکن ایالات متحده آمریکا، کتابی است که بر اساس و مبنای جامعه‌شناسی سیاسی، تاریخ ایران را از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار می‌دهد.

روش آبراهامیان که هم‌اکنون در کالج باروک نیویورک مشغول تدریس است روشی داده‌محور است. به این معنا که او از منابعی مانند اسناد، گزارش‌ها و روزنامه‌ها برای تالیف این اثر استفاده کرده است. «ایران بین دو انقلاب» در سال ۱۹۸۲ میلادی به زبان انگلیسی منتشر شد. و آقایان احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی به کوشش نشر نی آن را به زبان فارسی ترجمه کردند.

وقتی که برای اولین بار با این کتاب مواجه شدم تصمیم گرفتم که مرور آن را در سه قسمت مجزا برای مخاطبان مجله‌ی کتابچی تهیه کنم. دلیلی که تصمیم من را به این امر کشاند این بود که این کتاب پر از جزئیات خواندنی است. و نادیده‌انگاری حتی قسمت کوتاهی از آن شاید اجحافی در حق خوانندگان این مطلب باشد.

«ایران بین دو انقلاب» بر ۳ بخش کلی استوار است:

  • پیشینه‌ی تاریخی
  • سیاست‌ستیز اجتماعی
  • ایران معاصر

این سه بخش یازده فصل را به هم پیوند می‌زند. که ما در این قسمت به بررسی فصول یک تا پنج کتاب می‌پردازیم.

کتاب حاضر، می‌خواهد با تحلیل تاثیرات متقابل سازمانهای سیاسی و نیروهای اجتماعی، سیاست ایران معاصر را بررسی کند

آبراهامیان با ذکر این جمله در درآمد کتاب خود، هدف اصلی‌اش را مشخص می‌کند. تحلیل بنیان‌ها و شالوده‌های اجتماعی سیاست در ایران.

ایران بین دو انقلاب

ایران بین دو انقلاب

ناشر : نی
قیمت : ۲۸۸,۰۰۰۳۲۰,۰۰۰ تومان

یک؛ پیشینه‌ی تاریخی

ایران قرن نوزدهم، سرزمینی با ساختار اجتماعی رنگارنگ بود. و دلیل این تنوع اجتماعی، ویژگی‌های طبیعی اجتماعی به شمار می‌رفت.

سرانه‌ی بارش اندک باران و خشکسالی‌هایی که به دلیل آن ایجاد می‌شد، تراکم جمعیت روستانشین (که هر کدام از آنها از لحاظ اقتصادی کاملا مستقل بودند. و تولیداتشان را خودشان مصرف می‌کردند. و در پی آن ارتباطات ضعیف خارج از محدوده را به وجود می‌آورد) از جمله ویژگی‌های ایران آن دوره بود. تا جایی که حتی اگر تعاملاتی بین شهر و روستا شکل می‌گرفت، جاده‌های خراب و راه‌های طولانی مانع از گسترش آن و پایداری رشد تبادل می‌شد.

چنان‌چه اشاره کردیم، «ایران بین دو انقلاب» بر اساس اسناد و اطلاعات تاریخی استوار شده است. آبراهامیان با اشاره به سِر جان ملکم، اولین فرستاده دولت انگلیس به ایران، به این جمله می‌رسد که:

قاطرچیها حتی در زمان امنیت نسبی هم نمی‌خواهند از کوه‌های شرقی عبور کنند.

و دیگر فرستاده‌ی انگلستان ناخرسند است از این که مسیر بین تهران تا اصفهان را در یک هفته پیموده است. که این نقل‌ قول‌ها همه و همه نمایانگر فقدان امکانات در امور حمل و نقل است.

عامل دیگری که مزید بر مشکلات طبیعی می‌شد، تفاوت‌ها و اختلافات قومی بود. چرا که ایران خاستگاه اقوام مختلف با زبان‌های مختلف بوده است. ولی این به خودی خود باعث پیچیدگی آنچنانی نمی‌شد:

پیچیدگی این گوناگونی‌ها و تفاوت‌های قومی وقتی بیشتر می‌شد که با اختلافات مذهبی در می‌آمیخت. اختلافات مذهبی در برخی نواحی شکاف‌های موجود را تشدید می‌کرد. و در نواحی دیگر شکافهای جدیدی به وجود می‌آورد.

برای اثبات این مدعا کافی است به آماری که آبراهامیان می‌دهد توجه کنیم. بین مسلمانان تنها به دو گروه اهل تسنّن و اهل تشیّع برمی‌خوریم. و خود شیعیان به مجتهدی‌های دوازده امامی، فرقه‌ی اسماعیلی، علی‌اللّهی‌ها، شیخیّه و بابیّه تقسیم می‌شدند. نکته‌ی جالب توجه این است که علاوه بر تقسیم‌بندی‌های ذکرشده تقریباً تمامی شهرهای بزرگ به دو دسته‌ی رقیب «حیدری و نعمتی» تقسیم می‌شدند.

جامعه‌ای طبقاتی و اختلافاتی غیر طبقاتی

در ایران قرن نوزدهم، چنان‌چه اشاره داشتیم، غالب تراکم جمعیتی در روستاها استقرار داشتند. و سازمان‌هایی را به وجود آوردند که ساختار کلی آن‌ها را نشان می‌داد. روستایی‌ها قبایل کوچنده‌ای بودند که زندگی چادرنشینی سابقشان را رها کرده و یکجانشین شده بودند. و هر روستا کدخدایی داشت که معمولا «زمین‌داری جزء» بود که توسط مردم انتخاب می‌شد.

گاهی روستاها توسط مالکانی غایب تحت‌مالکیت قرار می‌گرفتند. که آن مالکان در ازای دریافت بخشی از محصولات آنها در مواقع اضطراری به کمک آن‌ها می‌آمدند. مثل زمانی که آنها برداشت خوبی نداشتند. و یا در برابر تهاجم مهاجمان محلی.

در شهر اما تشکیلات کمی پیچیده‌تر بود. هر محله کدخدای مخصوص خود را داشت. که وظیفه‌ی او ضبط و ربط نزاع‌ها و پادرمیانی میان افرادی بود که به هر دلیلی به اختلاف می‌خوردند. در آنجا لوطی‌ها بودند که پیوند محکمی با زورخانه‌ها داشتند. و البته وجود اصناف این پیچیدگی شهری را بیشتر می‌کرد.

البته در بین این گوناگونی‌های شهری و روستایی رقابتی ایجاد می‌شد. که آبراهامیان به سه علت کلی آن اشاره می‌کند:

  • مبارزه برای دستیابی به منابع کمیاب به ویژه زمین‌های آبی
  • اعتقاد رایج به عدم رشد اقتصادی پایدار
  • رقابت برای دستیابی به منابع محلی

هم‌چنین سیّاحان اروپایی نیز که در قرن نوزدهم به ایران آمده بودند به سه نوع ستیز گروهی در بین مردمان آن روزهای کشورمان اشاره داشتند:

  • ستیزهای علنی که بین مسلمانان و غیرمسلمانان، سنّی‌ها و شیعیان وجود داشت.
  • مبارزه‌ای دیرپا که میان قبایل و روستاییان حاکم بود.
  • اختلاف زبانی بین جمعیت ایرانی و غیر ایرانی

ایران قرن نوزدهم همان‌طور که اشاره کردیم غرق در درگیری‌ها و نزاع‌های گروهی، قبیله‌ای و مذهبی بود. که تقسیم‌بندی‌های حیدری-نعمتی یکی از آنها به شمار می‌رفت. حتی در شهرهایی که این دسته‌بندی‌ها وجود نداشت، کشمکش‌های دیگری گریبان‌گیرشان بود.

مثلا اهالی تبریز و کرمان به فرقه‌های متشرعه و شیخی تقسیم می‌شدند. کسروی می‌گوید که این دو دسته برای به دست آوردن مقامات محلی رقابت می‌کردند. از ازدواج با دسته‌ی دیگر پرهیز می‌نمودند. خود را در محدوده‌ی محلی‌های خود محصور می‌کردند. و به خانه، قهوه‌خانه، گرمابه، مغازه، زورخانه و حتی عبادتگاه جناح رقیب نمی‌رفتند. و معمولا در ماه محرم زدوخورد می‌کردند.

علاوه بر این چنددستگی‌هایی که حول مذهب می‌چرخید، جامعه‌ی قرن نوزدهمی ایران از مفهوم «طبقه» نیز عاری نبود. و اساس طبقه‌بندی هم بر پایه‌ی افرادی با منابع درآمد مشابه، میزان درآمد همسان و شیوه‌ی زندگی همگون شکل گرفته بود. که به چهار گروه کلی منتج می‌شد:

  • ملوک‌الطوایف؛ شامل نخبگان مرکزی و محلی
  • طبقه متوسط مرفه؛ متشکل از نجارها و پیشه‌وران
  • طبقه مزدبگیران شهری، به ویژه صنعتگران اجیر
  • رعایا و دهقانان

این ساختار عمودی عایداتش چیزی نبود جز اختلافات اجتماعی که گاهی به اختلاف طبقاتی ختم می‌شد. درست است که به هر شکلی که بود ساختارهای اقتصادی-اجتماعی ایجاد شده بود، ولی چون پیوندهای قومی و گروهی شاکله‌ی اصلی این سازمان‌یافتگی بود. مفهوم طبقه‌ی سیاسی-اجتماعی را در خود پیدا نمی‌کرد. چنان‌چه وقتی که در مروری جامع در مجله‌ی کتابچی به کتاب چرا ملت‌ها شکست می‌خورند قسمت اول و قسمت دوم، پرداخته بودم، متوجه شدم که نبود نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی می‌تواند آسیب‌های جدی به توسعه‌یافتگی بزند. که در ایران با وجود استثمار شاهان قاجاری این گزاره به حقیقتی بدیهی تبدیل می‌شد.

شاهانی که به گفته‌ی یک مسافر انگلیسی، امنیت و آسایش خود را با سوءاستفاده از حسادت‌های گروهی علیه گروه دیگر تأمین می‌کردند. پس کاملاً قابل درک است که آن سردمداران نه تنها مانع اختلافاتی چون حیدری-نعمتی نمی‌شدند. بلکه از این چنددستگی و درگیری‌های مداوم نیز استقبال می‌کردند. و در نقطه‌ای که سلطه‌ی خود را در خطر می‌دیدند آشکارا در میان مردم تفرقه می‌انداختند. و حکومت می‌کردند.

شاهان قاجاری می‌توانستند گروه‌های اجتماعی را به جان هم انداخته، با القاب و عناوین بزرگ‌نما ولی مهم مانند به شاهنشاه، داور مطلق، ظلّ الله، حافظالرّعایا، فاتح الهی و قبله‌ی عالم، بر جامعه مسلط می‌شوند.

دو؛ انقلاب مشروطه

مانند هر رخداد بزرگی که علل پیدایش آن را باید در سال‌ها قبل از وقوع آن در دل تاریخ جست‌وجو کرد، انقلاب مشروطه نیز از این قاعده مستثنی نیست. در نیمه‌ی قرن نوزدهم میلادی، دو علت اصلی که ارکان حکومت قاجار را به لرزه درآورد نفوذ اقتصادی غرب و برخورد اندیشه و ایدئولوژی غربی با تفکر جامعه‌ی ایرانی بود.

اولی سبب آگاهی از دردهای مشترک مردمان هم‌طبقه شد. به ویژه طبقه متوسط سنتی. که دربرگیرنده‌ی مردمانی متمول بود. با اقتصادی سنتی‌محور و تفکری شیعی. دومین علت باعث تغییر رویّه‌ی اندیشیدن در بین اندک متفکرین ایرانی شد. آنان دیگر برای شاه حقوق الهی قائل نبودند. و اصول لیبرالیسم و سوسیالیسم را تبلیغ می‌کردند. و به جای آن که مانند گذشتگان خود به تکریم واژگانی چون ظل‌الله بپردازند از آزادی و برابری حرف می‌زدند.

عدو شود سبب خیر؟

محال ممکن است ایرانی باشیم و از معاهدات ننگین «ترکمن‌چای»، «گلستان» و «پاریس» چیزی نشنیده باشیم. تعهداتی که فتحعلی‌شاه قاجار به روس‌ها و انگیسی‌ها داد. و علاوه بر این که تکه‌هایی از سرزمین‌مان را به آنها بخشید. این حق را نیز برایشان در نظر گرفت که هرجا که بخواهند مراکز کنسولی و تجاری ایجاد کنند. و تجّارشان به راحتی به ایران بیایند. جهت منافع شخصی و ملی خود سرمایه تولید کنند. و بدون هیچ مالیاتی ایران را ترک کنند.

ولی می‌توان به ماجرا از جنبه‌ی دیگری نیز نگاه کرد:

با تحمیل دو قدرت روس و انگلیس بر کشور، نفوذ اقتصادی آنها رفته‌رفته بیشتر شد. و ایرانی که از اقتصاد جهانی بسیار پرت و دورافتاده بود. در پایان قرن نوزدهم در شبکه‌ی اروپایی، تجارت بین‌المللی خود را ایجاد کرده بود. و این اقتصاد خارجی‌محور به تولیدات داخلی صدمه زد. و سبب فلج شدن اقتصاد قاجارها شد. که این فلج سیستماتیک شبکه‌ی اقتصادی پیش درآمدی بود بر انقلاب مشروطه‌ای که سال‌ها بعد به وقوع پیوست.

به این ترتیب، شکست‌های نظامی به امتیازات دیپلماتیک منجر شد. امتیازات دیپلماتیک، امتیازهای تجاری را به دنبال آورد. امتیازات تجاری راه‌های نفوذ اقتصادی را هموار ساخت. و نفوذ اقتصادی نیز صنایع سنتی را تضعیف کرد. و در نتیجه آشفتگی‌های اجتماعی شدیدی پدید آمد.

نوسازان

یکی دیگر از علل مهمی که به پیشرفته شدن کشوری کمک می‌کند. وجود نخبگان دل‌سوز و کاربلد در نقاط حساس و استراتژیک دستگاه حکومتی است. عباس‌میرزا، وارث تاج و تخت و والی آذربایجان از آن دسته افراد در تاریخ معاصر ایران است که دست به نوسازی‌های اساسی زد. او که پایه‌های لشکری کشور را ضعیف یافته بود، نخستین کارخانه‌ی توپ و تفنگ‌سازی را در تبریز احداث و نظام‌نامه‌ای برای مقررات مهندسی-نظامی تعریف کرد. مخارج گزاف و غیرلازم دربار را حذف کرد. و نخستین گروه از دانشجویان را به غرب فرستاد. تا علومی جدید و کاربردی را یاد بگیرند.

دومین شخصی که گام‌های موثری در جهت نوسازی کشور برداشت کسی نبود جز محمدتقی‌خان فراهانی ملقب به امیرکبیر. او ارتش را احیا و برای تأمین بودجه‌ی آن پانزده کارخانه را احداث کرد. امیرکبیر در زمینه‌های فرهنگی نیز پیشرو بود. دارالفنون را تاسیس کرد. و روزنامه‌ی وقایع‌الاتفاقیه را به عرصه انتشار رساند.

عده‌ای اقدامات او را تاب نیاوردند. و با فشار به ناصرالدین‌شاه، ابتدا او معزول، سپس تبعید و در نهایت کشته شد.

گرچه ناصرالدین‌شاه با از بین بردن امیرکبیر برنامه‌ی نوسازی را کنار گذاشت، به هیچ روی نتوانست از روند کلّی نوسازی جلوگیری کند.

البته این نوسازی به جای آن که بتواند کشور را برابر خارجی‌ها تقویت کند مسیری را پیش گرفت که در نهایت باعث ایجاد سدّی محکم مقابل مخالفان داخلی شد.

طبقه متوسط سنتی

این طبقه به صورت یک پدیده‌ی اجتماعی-اقتصادی عمل می‌کرد. چنان‌چه گفتیم با نفوذ اقتصادی غرب، این طبقه دردها و مشکلاتی مشترک را بین خودشان شناسایی کردند. و در اوایل قرن بیستم به نیرویی ملّی تبدیل شدند که برای اولین بار در تاریخ سیاسی ایران از «شخصیت و هویت سیاسی مشترک» آگاهی داشتند.

آن‌ها با خودداری دولت از ایجاد تعرفه حمایتی در برابر هجمه‌ی اقتصادی غربی نارضایتی‌شان رفته‌رفته افزایش می‌یافت. که این روند طبقه متوسط را به دو بخش متفاوت تقسیم می‌کرد. و چنان شد که توان بالقوه‌ای که جغرافیای ایران داشت نادیده گرفته شد. و فعلیت نیافت. این گزاره در گزارش بازدید یک مامور دولتی از بندر بوشهر و تفاوت آن با بمبئی قابل مشاهده است. او دلیل بهره‌مند نشدن ایرانیان از پیشرفت چشمگیر و تفاوت ایران با کشورهای اروپائی را عوامل زیر بر می‌شمرد:

  • حکومت‌های خارجی برخلاف حکومت ایران، بازرگانان خود را تشویق می‌کنند.
  • بازرگانان محلی که قایق‌های بادبانی قدیمی دارند باید با شرکت‌های اروپائی مجهز به کشتی‌های جدید بخار رقابت کنند.
  • دولت در ایجاد امکانات انبار و ذخیره‌سازی برای شهروندان خود کامیاب نبوده است.
  • بازرگانان ایرانی در نتیجه‌ی پرداخت مالیات‌های گزاف، انواع تعرفه‌ها و عوارض داخلی، ناتوان شده‌اند.

اشاره کردیم که تماس با غرب، نارضایتی را در بین طبقه متوسط سنتی ایجاد کرد. و باعث گسترش مفاهیم جدید و روشنفکری شد. در این باب پیش‌تر در معرفی کتاب «ما چگونه ما شدیم» در مجله به تفصیل به آن پرداخته بودم که رویارویی با غرب برای مردم و حکّام چه ره‌آوردهایی داشت. آبراهامیان در «ایران بین دو انقلاب» نارضایتی اجتماعی را در راستای دو علتی که ذکر کردیم روزافزون می‌داند. زیرا مردم از روند آهسته‌ی نوسازی و همچنین فساد دربار خسته بودند. و به این نتیجه رسیده بودند که «قاجار بیشتر به فکر تقویت دولت در برابر جامعه است تا حفظ جامعه در برابر قدرت‌های امپریالیستی»

تنباکو و نخستین نارضایتی عمومی

در جریان تنباکو اتفاقی افتاد که دربار قاجار و شخص شاه آن را پیش‌بینی نمی‌کرد: خواست عمومی.

نارضایتی مردم و طبقه روحانیت جنبشی را ایجاد کرد که شاه از تصمیمی که گرفته بود عقب‌نشینی کرده و به اطلاح صدای اعتراض را شنید. بازاریان مغازه‌هایشان را بسته بودند. و علما فتوا صادر می‌کردند. این فشارها آن‌جایی افزون شد که مورد پشتیبانی روس‌ها هم قرار گرفت. و برای ناصرالدین شاه چاره‌ای جز لغو امتیاز تنباکو باقی نگذاشت.

«ناصرالدین شاه پس از بحران تنباکو به اعمال محدودیت سیاسی بیشتر روی آورد و از تغییر و تحولات خطرناک پرهیز کرد. امتیازات کمتری واگذار کرد؛ به دوران گسترش دارالفنون پایان داد. ایجاد مدارس را ممنوع ساخت»

نیرویی در جامعه به وجود آمده بود که اگر فرصتی پیدا می‌کرد می‌توانست شاه و دربارش را به مخاطره بیاندازد. بنابراین ناصرالدین شاه با تعطیلی مدارس و انتقاد مستقیم از نشریاتی که در خارج از کشور چاپ می‌شدند سدّ محکمی را در برابر اندیشه‌ورزی ایجاد نمود. و در وقاحت تا حدی پیش رفت که گفت به وزیرانی نیاز دارد که ندانند بروکسل نام محلی است یا نوعی کلم! و این سیاست سرکوب در سال ۱۲۷۵ در حالی که آماده‌ی جشن پنجاهمین سالگرد سلطنتش بود با گلوله‌ای پایان یافت.

مظفرالدین شاه که پس از او به سلطنت رسید همان سیاست‌های اقتصادی غیرمردمی را ادامه داد. و حتی امتیازات بیشتری را به بیگانگان بخشید. ولی از طرفی تدابیر امنیتی را کاهش داد. تا جایی که او مرزهای کشور را به روی روزنامه‌هایی مانند حبل‌المتین که درون‌مایه‌ای لیبرال داشت گشود. و به روشنفکران این فرصت را داد تا در جای‌جای کشور به تشکیل گروه دست بزنند.

یکی از مطرح‌ترین این گروه‌ها کمیته انقلابی نام داشت. که به شدت رادیکال بود. رهبر آنها ملک‌المتکلمین بود. که آن کمیته را از پنجاه و هفت «روشن‌فکر رادیکال» تشکیل داد. گروهی متشکل از طیف‌هایی رنگارنگ. از معلم و مترجم و نویسنده گرفته تا روحانی که هدف غایی‌شان «براندازی استبداد» و استقرار «حکومت قانون و عدالت» بود.

و اینک انقلاب

مثل اغلب انقلاب‌های به وقوع پیوسته در جهان، انقلاب مشروطه هم در نتیجه‌ی بحران اقتصادی کلید خورد. هرچند در سطور قبلی به نارضایتی‌های سیاسی، اجتماعی، استبداد پادشاهان و… اشاره داشتیم. ولی نیروی محرکه‌ای که به آن اعتراضات رنگ تجمع بخشید اقتصاد بود.

برداشت بد محصول در سراسر کشور و افول ناگهانی تجارت در مناطق شمالی به دلیل شیوع وبا، جنگ روس و ژاپن و پس از آن انقلاب روسیه به افزایش سریع قیمت غذایی در ایران منجر شد.

لازم به ذکر است که در مروری مجزا که برای کتاب ایران جامعه کوتاه‌مدت اثر دکتر کاتوزیان در مجله کتابچی نوشتم به جنگ ژاپن و روس که از نظر ایشان پارامتری تاثیرگذار جهت به وقوع پیوستن انقلاب مشروطه بود اشاره داشتم. می‌توانید این مطلب را با عنوان «ایران جامعه‌ی کوتاه‌مدت و سه مقاله‌ی دیگر» مطالعه کنید.

اولین اعتراض را مردم با یک راه‌پیمایی در مراسم عزاداری محرم شکل دادند. و خواهان آن شدند که دولت دست از سیاست‌های حمایتی خود از روس‌ها که به ضرر تجّار و بازاریان داخلی شده است بردارد.

دومین اعتراض زمانی محقق شد که حاکم تهران کوشید دو تن از تجّار مطرح را فلک کند. که وقتی این خبر به گوش مردم رسید مغازه‌ها و کارگاه‌هایشان را بستند. و در مسجد بازار تجمع کردند. و عده‌ای دیگر به رهبری آیت‌الله طباطبایی و آیت‌الله بهبهانی در حرم حضرت عبدالعظیم بست نشستند.

اعتراض سوم به دلیل ناتوانی شاه در ایجاد عدالت‌خانه و همچنین شدت عمل پلیس در دستگیری واعظی که ضد دولت سخنرانی کرده بود شکل گرفت. که این اعتراض با زدوخوردی خونین همراه شد. که دربار را از مردم به صورت رسمی جدا کرد.

این بار آیات عظام طباطبایی و بهبهانی با راه انداختن دو تظاهرات گسترده به همراه خانواده خود و همراهانشان به قم رفتند. و اعلام کردند تا شاه به وعده‌های خود عمل نکند به تهران بازنمی‌گردند. بنابراین شهر از مرجع حل و فصل مسائل حقوقی و قضایی تهی ماند.

کمیته‌ای که این اجتماعات را هدایت می‌کرد با توصیه‌ی برخی از اعضای خود که تحصیلات جدید داشتند به این مهم رسیدند که تاسیس مجلس شورای ملی بر عدالت‌خانه ارجح بوده و این خواسته را مطرح کردند.

مظفرالدین‌شاه سه هفته پس از تحصّن معترضان سرانجام مشیرالدّوله را به نخست‌وزیری انتخاب و اعلامیه تشکیل مجلس شورای ملی را امضا کرد.

تأسیس مجلس؛ نخستین مشق دموکراسی

مجلس موسسان در تهران تشکیل شد. و این وظیفه را یافت که قانون انتخابات مجلس شورای ملی آینده را تدوین کند. نمایندگان بیشتر از بین تجار، روحانیون و بزرگان اصناف بودند. شوری در شهر به پا شده بود. و نشریات نیز بیکار ننشسته بودند. و از شش ماه پیش از انقلاب تا ده ماه پس از تشکیل مجلس شورا، تعداد روزنامه‌ها و مجلات فعال از شش به صد عنوان افزایش یافته بود.

پس از برپایی مجلس، نمایندگان در قدم اول سعی در تثبیت موقعیت مجلس کردند. و در قانون اساسی از آن به عنوان «نماینده کل مردم» یاد و «مسئول ارائه‌ی هرگونه پیشنهادی برای رفاه حال مردم و بهبودی دولت» شناخته شد.

قدم بعدی گنجاندن اصول یک نظام حکومتی پارلمانی در متمم قانون اساسی بود. که با برابر شمردن حقوق تمامی مردم، سوگند یاد کردن شاه در مجلس، از اختیارات شاه می‌کاست. محمدعلی شاه که اقتدار خود را از دست‌رفته دید از توضیح متمم خودداری کرد. و پس از کش و قوس‌های فراوان، دادن امتیاز و بازپس‌گیری آن سرانجام در خردادماه ۱۲۸۷ به کمک کلنل لیاخوف روس، مجلس را به توپ بست. و پس از موفقیت در کودتا حکومت نظامی اعلام کرد.

انجمن‌ها و گردهمایی‌های عمومی، از جمله مراسم عزاداری را ممنوع ساخت، مجلس شورای ملی را منحل کرد. و سی و نه تن از مخالفان را که موفق به فرار نشده بودند و یا به سفارت عثمانی پناه برده بودند، بازداشت کرد.

تهران فتح شده بود. ولی تهران تمام ایران نبود. و مردم از تبریز، اصفهان، رشت و سایر شهرها به دفاع از انقلاب پرداخته و رهبران مخالفان، پیروانشان را سازماندهی کردند. و سرانجام در ۲۲ تیرماه گروهی از انقلابیون به تهران آمده و به پیروزی زودرسی رسیدند. محمدعلی شاه را خلع کرده و فرزندش احمدشاه را به تخت سلطنت نشاندند.

رضاشاه

آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» حدفاصل سال‌های ۱۲۸۸ الی ۱۲۹۹ را دوره‌ی از هم‌پاشیدگی می‌نامد؛ در سال ۱۲۸۹ در مجلس نوپا و تازه تاسیس، نمایندگان به دو گروه رقیب تقسیم شدند. و آغازی بود برای درگیری‌های داخلی. در سال ۱۲۹۰ ایالات دچار جنگ‌های قومی و طایفه‌ای بودند. و حکومت مرکزی ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد. انگلیس و روسیه از جنوب و شمال به ایران هجوم آوردند. و عثمانی نیز در سال ۱۲۹۴ به غرب کشور حمله‌ور شده بود. در آذربایجان و گیلان حکومت‌هایی خودمختار برقرار شده بود. و شاه نیز در این اوضاع جواهراتش را بار زده و آماده‌ی فرار بود. خلاصه بگوییم، ایران ضعیف و فروپاشیده بود.

در سال ۱۲۹۳، کشور در برابر آینده‌ی تیره و تار اشغال بیگانگان و رکود داخلی تسلیم شده بود. مقامات انگلیسی و روسی مستقیما با روسای قبایل ارتباط داشتند، جاده‌های اصلی را حفاظت می‌کردند و شهرهای شمالی و جنوبی را از سرباز پر کرده بودند. بلژیکی‌ها نه تنها بار دیگر گمرکات را به دست گرفتند، بلکه پست خزانه‌داری کل شوستر را نیز از آن خود کردند.

از شرق و غرب و شمال و جنوب، کشور در خطر تجزیه قرار داشت. و حکومت مرکزی صلاحیتی در اداره‌ی امور کشور نداشت. هر گروهی در هر نقطه‌ای دایه استقلال داشت. و به معنای واقعی کلمه کشور دوران پاشیدگی را تجربه می‌کرد. در همین دوران شوم، کلنل رضاخان که فرمانده‌ی قزاق‌ها در قزوین به شمار می‌رفت با ۳۰۰۰ نیروی نظامی تحت‌امر خود به تهران آمد. و در تهران با سید ضیاالدین طباطبایی ملاقات کرد. احمدشاه که تقریبا مطمئن شده بود که تنها راه نجات سلطنت کودتا است، به رضاخان مقام سردار سپهی بخشید و کرسی نخست‌وزیری به سیدضیا رسید.

رضاشاه شدن رضاخان آهسته ولی بی‌وقفه بود. وی در اسفند ۱۲۹۹ با عنوان جدید سردار سپه وارد کابینه شد. و در اردیبهشت ۱۳۰۰، با کنار زدن مسعودخان کیهان، وزارت جنگ را در اختیار گرفت.

رضاخان رفته‌رفته موقعیت نظامی-سیاسی خود را مستحکم می‌کرد. در سال ۱۳۰۳ آن‌قدر قدرتمند شده بود که مجلس به او لقب فرماندهی کل قوا را بخشید. و در سال بعد آن از مجلس شورای ملی درخواست خلع شاه قاجار را کرد. که این پیشنهاد با ۸۰ رای موافق، ۳۰ رای ممتنع و ۵ رای مخالف به تصویب رسید. و سرانجام خودش به عنوان شاهنشاه ایران تاجگذاری کرد. لازم به اشاره است که یکی از آن ۵ مخالف دکتر محمد مصدق بود که در نطقی اعلام کرد رضا پهلوی، نخست‌وزیر و فرمانده‌کل فوق‌العاده‌ای است. اما دادن هرگونه مقام اضافی، او را به فردی خطرناک برای قانون اساسی عزیزمان تبدیل می‌کند.

رضاشاه به سلطنت رسید. و به باور آبراهامیان با اینکه سر منشا قدرت رضاشاه ارتش بود ولی مردم نیز حامی او بودند. دوران سلطنت رضاشاه، دوران احیا بود. و برنامه‌ی اصلاحات اجتماعی جامع و کاملی داشت. او به بیشتر مقاصد و اهدافی که بزرگانی چون عباس‌میرزا، امیرکبیر و ملکم خان در سر داشتند، جامه‌ی عمل پوشاند. و با منسجم ساختن ایرانِ از هم گسیخته و تقویت حکومت مرکزی، کشور را در مسیری قرار داد که سال‌ها بود از آن خارج شده بود؛ مسیر پیشرفت و توسعه.

در نخستین اقداماتش، ارتش را تقویت کرد، نظام بروکراتیک و سلسله‌مراتبی دولتی ایجاد کرد. و در قدم‌های بعدی کوشید تا در هدفی بلند مدت، برای ایران جامعه‌ای شبه غربی رقم بزند و ابزارهایش برای نیل به این خواسته در چهار گزینه خلاصه می‌شد:

  • غیر دینی‌سازی
  • مبارزه با قبیله‌گرایی
  • ملی‌گرایی
  • توسعه‌ی آموزش و سرمایه‌داری دولتی

رضاشاه وظیفه نوسازی عدلیه (دادگستری) را به داور، حقوقدان دانش‌آموخته از سوئیس واگذار کرد. و او با برکناری قضات سنتی، حقوق‌دانانی تحصیل‌کرده را جایگزین کرد. و ترجمه‌هایی از حقوق مدنی فرانسه و ایتالیا را به نظام حقوقی ایران وارد کرد. در زمینه‌ی ایالت و عشایر، رضاشاه با شکست دادن آنها و توسعه پاسگاه‌ها در آن نواحی این اهداف را دنبال می‌کرد:

  • خلع سلاح افراد مسلح
  • به سربازی فرستادن جوانان قبایل
  • تضعیف رؤسا

در برخورد با نفوذ خارجی نیز شاه موثر ظاهر شد. او امتیازاتی که در عصر قاجار به اروپائیان مصونیت قضایی فراسرزمینی داده بود را لغو کرد. بانک ملی ایران را تأسیس و حق چاپ اسکناس را از بانک شاهی انگلیس به آن منتقل کرد.

در امور زنان هم، رضاشاه در سال ۱۳۱۳ پس از دیدار از ترکیه، فعالیت‌هایش را آغاز کرد. موسسات آموزشی و دانشگاه‌ها به روی زنان گشوده شد. و «اماکن عمومی مانند سینماها، کافه‌ها و… در صورت تبعیض قائل شدن میان مرد و زن محتمل جریمه سنگینی می‌شدند» و سرآمد تمامی این اقدامات دستور کشف حجاب بود. که فرمان آن در سال ۱۳۱۴ صادر شد. که این امر به نقل از آبراهامیان نارضایتی بیشتر مردم را به همراه آورد.

رضاشاه اصلاحات آموزشی موثری انجام داد. و فارغ‌التحصیلان زیادی را تربیت کرد. راه‌آهن کشید و به صنعت کشور شوک مثبتی وارد کرد.

سرنوشت مشابه تمامیت‌خواهان

به مانند بسیاری از تمامیت‌خواهانی که در تاریخ خودمان هم فردی چون نادرشاه را برای نمونه داریم، پس از مدتی رضاشاه هم به آن دسته از وطن‌پرستانی پیوست که حرف‌ها و پندهای دیگران را نشنیده باقی می‌گذارند. و هر آنچه که خود در ذهن دارند را بهترین دانسته و به هر قیمتی در صدد اجرایی شدن ایده‌هایشان برمی‌آیند. رضا شاه مجلس را از یک نهاد مفید به یک نهاد بی‌خاصیت تبدیل کرد. که کاملا نقشی تشریفاتی داشت. تا جایی که سفیر انگلستان در گزارشی به آن اشاره دارد:

مجلس ایران را نمی‌توان جدی گرفت. نمایندگان مجلس، نمایندگان آزاد و مستقلی نیستند. و انتخابات مجلس آزادانه برگزار نمی‌شود. هنگامی که شاه طرح یا لایحه‌ای را مدنظر دارد، تصویب می‌شود. زمانی که مخالف است رد می‌شود. و هنگامی که بی اعتنا است بحث‌های فراوانی درباره طرح یا لایحه موردنظر صورت می‌گیرد

رضاشاه همچنین برای تضمین قدرت مطلق خود دست به تعطیل کردن روزنامه‌های مستقل زد و حتی احزاب سیاسی را از بین برد. افرادی که در ابتدا کمک‌حال او بودند را رها و اصطلاحاً از بازی حذفشان کرد. افرادی نظیر تیمورتاش، فیروز فرمان‌فرما و سردار اسعد. و این اعمال رفته‌رفته نارضایتی‌های عمومی را افزایش می‌داد:

رضاشاه در حالی که طبقه‌ی متوسط سنتی را به شدت از خود متنفر ساخت، در میان طبقه متوسط جدید نیز احساسات و گرایش‌های بی ثبات و متغیری به وجود آورد. نسل جوان طبقه روشنفکر مخالف منفعل رضاشاه بود. درحالی که نسل قدیم این طبقه نخست پشتیبان او بود ولی بعدها ازین کار دست کشید.

و در آخر نیز باید پذیرفت که برخی از اقدامات رضاشاه برای ایجاد یکپارچگی ملی، نارضایتی‌های زیادی را در بین اقلیت‌های مذهبی و زبانی به وجود آورد. و سرانجام در سال ۱۳۲۰ سفیر انگلیس طی گزارشی به مقام بالارتبه‌ی خود با توجه به افزایش نارضایتی‌های عمومی، زمان برکناری رضاشاه را مناسب می‌داند که با اشغال کشور توسط متفقین این ایده اجرایی و رضاشاه به سود ولیعهد خود از سلطنت کناره‌گیری کرد.

همان‌طور که در ابتدای متن به آن اشاره داشتیم در این قسمت، خلاصه‌ای از بخش اول کتاب ایران بین دو انقلاب که دربرگیرنده‌ی پیشینه‌ی تاریخی ایران از قرن نوزدهم و سلطنت ناصرالدین شاه تا پایان پادشاهی رضاشاه بود پرداختیم. قسمت‌های بعدی از این کتاب به زودی روی مجله کتابچی قرار خواهد گرفت.

دسته بندی شده در: