لولیتا: «اسمشو نبر!»

فیلمی که در انتخاب برای نقد و بررسی بر اثر استنلی کوبریکِ کبیر مقدم شده باشد، طبیعتاً باید اثر خوبی باشد. اما با این وجود نباید از «لولیتا» به کارگردانی آدریان لین، انتظار یک شاهکار را داشته باشیم. شاید نکته آن‌جاست که بعضی از آثار صرفاً در یک مدیوم خاص می‌توانند شاهکار باشند و وقتی از قالب کاغذ به کالبد پرده‌ی نقره‌ای می‌روند، تمام کیفیت خود را حفظ نمی‌کنند. البته اقتباس از روی رمان مشهور ولادیمیر ناباکوف، از جنبه‌ی محتوایی به قوت آثار برجسته‌ی سینما درنیامده و نمره‌ی متوسط ۶.۹ از پایگاه IMDB موید این نکته است. اما فیلم از نظر مسائل فنی به یکی از دقیق‌ترین فرم‌های ممکن در سینما چنگ زده است که دیدن حداقل یک‌ باره‌اش را به خوبی توجیه می‌کند. کتاب ناباکوف همان‌طور که گفتیم، یک سر و گردن از نسخه‌(های) سینمایی‌اش بالاتر است. این اثر که در بسیاری از کشورهای دنیا –حتی کشورهای آزادی مانند فرانسه، انگلیس و نیوزلند- موهن و ممنوع‌الچاپ است، در ایران با نسخه‌ای ممنوعه از نشر زریاب (در افغانستان) با ترجمه‌ی اکرم پدرام‌نیا، خرید و فروش می‌شود.

اما با وجود این ممنوعیت‌ها، این کتاب بعد از انتشار در سال ۱۹۵۵ به بیش از سی زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شد. لولیتا از شاهکارهای ادبیات داستانی قرن گذشته‌ی میلادی محسوب می‌شود و توسط بسیاری از باشگاه‌های ادبی دنیا در لیست صد رمان برتر جهان قرار دارد. بسیاری از منتقدین هم پا را فراتر گذاشته و آن را بهترین رمان قرن بیستم می‌دانند! در نسخه‌ی سینمایی یادشده که حاصل همکاری کشورهای فرانسه و آمریکاست، جرمی آیرنز، دامینیک سوین و ملانی گریفیث، نقش‌های اصلی را برعهده گرفته‌اند. هم‌چنین هزینه‌ی شصت میلیون دلاری ساخت فیلم با گیشه‌ی بیش از یک میلیارد دلاری، سود سرشاری را نصیب سازندگان کرد. فیلم آدریان لین در سال ۱۹۹۷ ساخته شد و یک سال بعد به انتشار جهانی درآمد.

ممنوعه‌ترینِ ممنوعه‌ها

کتاب لولیتا جزو آثار ممنوعه‌ای است که علت سانسور یا توقیف‌شان بیشتر از مشکل سیاسی یا عناد حاکمیتی، مشکل مردم عامه و سنتی است. چه‌اینکه تابو خوانده می‌شوند و شاید در آینده به مرور، هضم‌شان آسان‌تر شود اما جهان فعلی، پذیرای آنان نیست. این مسائل، غالباً به صورت ناخودآگاه بر رویه‌های جدی نقد هم اثرگذار است. برای مثال، از نظر مخاطبین جدی، ناباکوف مستحق نوبل ادبیات بود اما هیچ‌گاه توسط آکادمی سوئدی به این جایزه دست نیافت. البته که نگاه‎های دوگانه و سیاه‌نمایی‌های حاصل از برخورد سلیقه‌ای هم وجود دارند که کار را بدتر می‌کنند. برای مثال، فیلم کتاب‌خوان (Reader) اثر استیون دالدری با بازی کیت وینسلت، دقیقا به موضوعی شبیه به لولیتا با تعویض ۱۸۰ درجه‌ای جنسیت قربانی و نوجوان ماجرا می‌پردازد. اما از جهت تسلّط فمینیسم بر رسانه‌ها، به هیچ عنوان مانند لولیتا مورد هجمه واقع نشد و با نگاهی نرمال مورد بررسی قرار گرفت.

دلیل دیگرِ سیاه دیده‌شدن لولیتا، شاید در اولین بودن آن در این زمینه‌ی خاص باشد. چه‌این‌که بعد از انتشار کتاب، موضوعاتی مانند ساخت عروسک‌های جنسی، برده‌های جنسی و سوءاستفاده‌هایی در دارک‌وِب پدید آمدند. و حتی در فرهنگ عمومی به دختران جوانی که از سنین پایین درگیر مسائل جنسی می‌شوند اصطلاحاً لولیتا گفته شد. بعضی از منتقدین ادبی، لولیتا را در قالب رمانی «شهوانی و اروتیک» توصیف کردند اما دایره‌المعارف شوروی، کتاب را «یک تجربه در زمینه‌ی ترکیب یک رمان اروتیک با رمان رفتاری و ارزشی» معرفی کرده بود. با وجود تبلیغات سوء، نباید با دیدی چون داستان‌ها یا فیلم‌های شهوانی (Porn) به اثر نگاه کرد. خود ناباکوف درمورد این مساله می‌گوید:

چندی از مخاطبین با خواندن ابتدای کتاب گمراه شدند و فکر کردند که این کتاب قرار است به شهوت‌پرستی برسد و توقع صحنه‌های پی‌درپی اروتیک را داشتند [اما] وقتی این اتفاق نیفتاد، خواننده‌ها هم متوقف شدند و احساس کسالت کردند.

یک فیلم، یک جهان: لولیتا

یک فیلم، یک جهان: لولیتا

نویسنده : ریچارد کورلیس
ناشر : خوب
مترجم : نیکا خمسی
قیمت : ۵۸,۵۰۰۶۵,۰۰۰ تومان

تلطیف واقعیت تلخ در زهرمار‌

داستان تماماً تاریک و زهرماری که از ناباکوف به جای مانده است، تازه بخشی تلطیف‌شده از داستانی واقعی است که توسط خود مولف به روی کاغذ آمده است! پس اگر بخواهیم، فیلم را بررسی کنیم درواقع یک اقتباس در اقتباس دومرحله‌ای را شاهد هستیم. داستان با فلاش‌بکی از اتمام ماجرا شروع می‌شود و به شرح ماجراهای مسیر انحطاطی جنسی عاطفی می‌پردازد. فیلم درباره‌ی یک معلم خصوصی مرد به نام هامبرت است که برای اجاره‌ی اتاقی به خانه‌ی شارلوت هِیز، مادر لولیتا می‌آید و به علت نامناسب بودن خانه تصمیم می‌گیرد از آن‌جا برود. اما با دیدن لولیتا در یک نگاه، نظرش را عوض می‌کند و ساکن خانه می‌شود.

شارلوت که زنی بیوه است، پس از مدتی با دیدن رابطه‌ی غیرعادی لولیتا و هامبرت، با طرح عشق نسبت به هامبرت، تصمیم می‌گیرد لولیتا را به سفر بفرستد و با هامبرت ازدواج کند تا از خود و دخترش به این صورت، محافظت کند. هامبرت از ته قلب خود به این ازدواج راضی نیست و با نیت رسیدن به لولیتا، حاضر می‌شود با مادرش وصلت کند. اما با بی‌توجهی‌ها و دوری از هم‌بستری با شارلوت، او را مجاب به خودکشی می‌کند و دخترش را که هنوز به سن قانونی نرسیده و راهی جز اطاعت ندارد، این‌گونه تصاحب می‌کند. این شروع داستانی خطرناک از آزارهای جسمی و روحی هامبرت به لولیتا است. البته که پس از مدتی طبق نظریه‌ی «سندروم استکهلم»، قربانی یا گروگان هم عاشق شکنجه‌گر یا گروگان‌گیر خود می‌شود! ژانر فیلمِ آدریان لین را می‌توان درام معرفی کرد، گرچه که بعضا رگه‌هایی از هارور وحشت (horror) یا رازآلود (mystery) و حتی جنایی (crime) را هم در خود دارد.

تفاوت‌ مشابهین

فیلمِ آدریان لین نسبت به اثر ناباکوف، تفاوت‌های زیادی ندارد و استیون شیف به عنوان فیلم‌نامه‌نویس در ۹۹ درصد ماجرا به متن اصلی وفادار مانده است. اما شاید جزئیاتی درظاهر کم‌اهمیت، تفاوت‌هایی عمقی را نسبت به داستان ایجاد کرده باشند. برای مثال در فیلم، لولیتا دختری با روحیه‌ی نیمه‌ابلیس تعریف می‌شود که با لغت «نیمفت» به معنای دخترانی افسون‌گر در نوجوانی از او یاد می‌شود و مقداری از بار انحراف هامبرت را به عهده می‌گیرد. در حالی‌که در رمان با چنین رویه‌ای روبه‌رو نیستیم و لولیتا، صرفاً به عنوان یک قربانی مطرح است که طبق سرشت انسانی خود، امکان خطا «هم» دارد! اما تفاوت‌های فیلم لین با کوبریک، بیش از تغییر بازیگوشی لولیتا به شیطان‌صفتی است.

اساساً کوبریک به جای روایت یک ماجرا و چند نفر، جهان‌شمولی را مدنظر دارد و بیش از تمرکز کردن روی درام، فلسفه‌ی وجودی چنین انحرافی را با توجه به ذات و فطرت آدمی بررسی می‌کند. نکته‌ی دیگر قرائت لین، نسبت به کوبریک، تغلیظِ تکنیک روایت اول شخص (من‌راوی) و استفاده از فلاش‌‌بک برای شروع ماجراست. که تعلیق، پیوستگی و قصه‌گویی اثر را افزایش می‌دهد و آن را به اثر مناسب‌تری در مدیوم سینما تبدیل می‌کند. این مساله را می‌توانیم در شخصیت‌پردازی‌های لین مانند تبدیلِ کوئیلیتی (مرد قوّادِ داستان که لولیتا را از چنگ هامبرت می‌دزدد) از یک فرد عادی به فردی مرموز هم ببینیم. و در آخر باید اشاره کرد که اثر کوبریک، بیشتر جنبه‌ی روایی دارد؛ درحالی‌که اثر لین، نوعی کاملاً تصویری و با تطبیق‌پذیری بیشتر نسبت به مدیوم سینماست.

فرم، فرم و فرم…

از هوشمندانه‌ترین نکات کارگردانی لین، می‌توانیم به انتخاب مولفه‌های فرمی مناسب برای اثر اشاره کنیم که باعث می‌شوند، فیلم او نسبت به کوبریک، مخاطب‌محورتر باشد. برای مثال در حوزه‌ی تصویربرداری و تدوین، تمامی قسمت‌های اروتیک با وام‌گیری از فلسفه‌ی ناباکوف، به صورتی هنری ارائه می‌شوند؛ نماهای خوبی از بدن لولیتا را برای القای وسوسه به هامبرت در شروع داستان شاهد هستیم. این نکته به سایر بخش‌های فیلم هم قابل تسری است. برای مثال تصاویری که حاصل یادآوری هامبرت از دوران نوجوانی‌اش هستند، با کیفیت پایین و تار و تکنیک مشابه‌سازی فیلم با نقاشی، ارائه می‌شوند تا جنبه‌ی خاطره بودن‌شان پررنگ شود. لین یک فیلمساز کلاسیک نیست، پس طبیعتاً به فرم کلاسیک هم تعهدی ندارد. برای مثال او از دوربین روی دست‌های مناسبی برای القای تشویش استفاده می‌کند.

بعضاً هم تعامل این نکات فرمی با محتوا، بیش از این‌هاست. برای مثال، شستن شیشه‌ی جلویی ماشین بعد از انجام گناه توسط هامبرت را می‌بینیم که نمادی از غبارگرفتن روح اوست. نمای هل‌دادن صندلی گهواره‌ای هامبرت توسط لولیتا، با تصویربرداری (کلوزآپ) پایین به بالا، نوعی از بیداری حس تسلّط مادرانه در لولیتا نسبت به ناپدری را نشان می‌دهد. و یا نمای چرخشی دوربین در راه‌پله، هنگام فرار لولیتا، بعد از درگیری به وجود آمده، وقتی با دیالوگ «قاتل! قاتل!» لولیتا همراه می‌شود، در رگه‌ی هراس‌آور، بسیار اثرگذار است و با نوع بیرونی‌اش هم تکرار چرخه‌وارِ جنایت را تداعی می‌کند. این تاکید لین بر تصویربرداری را حتی در نماهایی که کارکرد مستقیم ندارند و درظاهر بی‌اهمیتند هم شاهد هستیم. مانند سکانس خرید بستنی از کافه و شیوه‌ی ساخت بستنی توسط باریستا! و قابل ذکر است که تمام نکات بالا وقتی با آهنگ‌سازی جذاب پادشاه موسیقی متن فیلم، انیو موریکونه همراه می‌شوند، قدرتی ورای آن‌چه که باید داشته باشند، پیدا می‌کنند.

خدا و شیطان در وجود تو هستند

ناباکوف نشان می‌دهد که گناه بیشتر از یک عنصر عینی، نکته‌ای است که در قالب باور آدمی تفسیرپذیر می‌شود. دوگانه‌ی خدا و شیطان یا در حد بالایی آن، خیر و شر، نکته‌ای است که در سراسر اثر هویداست اما در این دیالوگ که شرح ماجرا از زبان هامبرت است، خلاصه شده:

بهشتی که آسمانش به رنگ شعله‌های جهنم بود!

البته پیش‌تر به خاکستری بودن داستان اشاره کردیم اما پیدا کردن رنگ اصلی آن، نیاز به مشخص شدن نوع اخلاق و شکل‌گیری رویه‌های عرفی جامعه هستند. اینکه در ادبیات یا فرهنگ کشوری، داستانی از تلفیق حس پدرفرزندی و هم‌خوابگی را با هم تجربه کنیم، باید در ریشه‌های اخلاقی (ورای دین) بررسی شود. برای مثال در ادبیات خودمان کاراکتری به نام داش‌آکل (خلق شده توسط صادق هدایت) را داریم که در فیلمی به کارگردانی مسعود کیمیایی هم به نمایش درآمد و این شخصیت، با وجود اینکه مانند هامبرت، پدر قانونی معشوقش نبود، طبق وصیت پدر معشوقه و رسم امانت‌داری، عشق او را در خود فروخورد و مانند عقده‌ای پنهان کرد تا رو به زوال برود. (برای نقد و بررسی این اثر می‌توانید به مطلب «دقیقاً کدام داش‌آکل؟!» در وبلاگ کتابچی مراجعه کنید.)


نکته این‌جاست که ادبیات حاصل از فرهنگ ما اصلا اجازه‌ی ورود به چنین پیرنگی را نمی‌دهد. اما فرهنگ غربی خود بطن ماجرا را -فارغ از مسائل مذموم جانبی- عشق می‌نامد! پدوفیلیایی (رابطه‌ی جنسی با کودک) که در ادبیات ما مگو محسوب می‌شود، در غرب به عنوان یک پدیده مطرح است. و نویسنده می‌خواهد در حسن‌تعلیل‌های ابتدای ماجرا به ریشه‌شناسی ایجاد آن در ماجرای چارلی، یا عشق شکست‌خورده‌‌ی هامبرت در نوجوانی بپردازد. البته لین در تصویر چنین بُعدی موفق است؛ برای مثال رفتار دوگانه‌ی هامبرت از شکستن اخلاق تا تملّک‌خواهی و توتالیتری به وسیله‌ی اخلاق، جالب به نظر می‌رسد. او در دیالوگی به لولیتا انذار می‌دهد که: «تو جوونی و مردم می‌تونن ازت سواستفاده کنن!» درحالی که خودش در حال بزرگ‌ترین سواستفاده از اوست!

پارتنریسم!

لولیتا جزو آثاری است که با طیف وسیعی از شخصیت‌ها جلو نمی‌رود و در همین تعداد محدود هم حدود نود درصد کار را با تمرکز بر دو شخصیت اصلی جلو می‌برد. پس طبیعتاً نگاه به مقوله‌ی پارتنرسازی (شریک‌یابی) از دو شخصیت بسیار مهم بوده که لین از پسش برآمده است. در یک سوم ابتدایی فیلم، رابطه‌ی نامتعارف لولیتا و هامبرت، در یک تابع صعودی، لحظه‌به‌لحظه جنون‌آمیزتر می‌شود و می‌دانیم در تنه‌ی داستان، بنای خوبی برای گرفتن کارکرد از این قلّه ساخته خواهد شد. اولین تلاقی مهم دو شخصیت، اجازه ندادن هامبرت به لولیتا برای شرکت در تئاتر است. جایی که قرار است شیبِ ماجرا از قله به سمت دره عوض شود و سلطه‌ی هامبرت به صورت پنهانی در مشت لولیتا بیفتد. داستان برای تشدید این پارتنرسازی، وقوع بسیاری از اتفاقات را هم آیینه‌وار و دوتایی آورده است. برای مثال می‌توانیم دومین سفر مشترک را نام ببریم که برخلاف دفعه‌ی اول، با طرح و تصمیم‌گیری لولیتا انجام می‌شود.

چنین مسائلی ماجرا را وخیم‌تر می‌کنند و حسادت روزافزون هامبرت را به اوج می‌رسانند. شکّاکیت او با وجود شکست در ماجرایی چون اتهام دروغ گفتن لولیتا هم از بین نمی‌روند و به بطن رابطه‌ی این دو می‌رسد. تمامیّت‌خواهی نافرجام هامبرت، با اعمال زور و وابسته‌سازی جبران می‌شود. و برای مثال او در دادن پولی که از شارلوت کسب کرده به خود لولیتا، خست به خرج می‌دهد تا هرجا که دخترک از رابطه امتناع کرد، او را مطیع سازد. شخصیت‌پردازی لین در تعامل با اتفاقات، عمیق و لایه‌لایه است. برای مثال، هامبرت قبل از رسیدن به خواسته‌ی اولیه‌اش (باز کردن راه هم‌خوابگی) ماجرای مرگ مادر لو را مطرح نمی‌کند تا این دو با هم بخوابند. اما پس از این اتفاق، نکته‌ی یادشده به راحتی مطرح می‌شود و در نمایی یکسان از دو لوکیشن، هر دو را روی تخت هایی مجزا می‌بینیم.حالا این لولیتاست که مجبور است اشک‌های خود را به تخت دیگر ببرد؛ پناهی به دامان گرگ!
اگر بخواهیم در داخل پارتنرسازی هم نگاهی فرمی داشته باشیم، جالب است که لین، هیچ‌گاه نمای باز و واضحی از رابطه‌ی جنسی این دو را نمایش نمی‌دهد. و این مساله را جدای از ممنوعیت رابطه‌ی جنسی زیر هجده سال، می‌توانیم در درکی عمیق‌تر از فیزیک و بدن دو انسان و ایضاً تشنه‌سازی مخاطب برای کشف و خیال‌پردازی بیشتر بدانیم.

پُلیسیِ بی‌پلیس

کارگردان در خودِ مبحث قصه‌گویی هم بیشتر از فلسفه‌ی آن با اتّکا به تکنیک جلو می‌رود. او با مطرح کردن پرونده‌ی باز و برگشت به تاریخ قبلی برای توضیح ماجرایی که با کُددادن‌هایش به راحتی قابل حدس است، داستان را آغاز می‌کند. این رویه به جای بی‌مزه کردن شنیدن ماجرا، هم تنش و التهاب بینابینی داستان را افزایش می‌دهد و هم شما را هنگام دیدن آن، در مقام یک کارآگاه می‌گذارد. این نوع از روایت را روایت پلیسی می‌نامیم و صدالبته که تنها کاربرد آن، ماجراهایی صرفا با حضور پلیس نیستن. لین یک داستان عاشقانه را به این شیوه روی پرده برده، همان‌طور که در کشور خودمان نویسنده‌ای چون بزرگ علوی با این تکنیک، چشم‌هایش را نوشته بود.

نکته‌ی دیگر آن‌جاست که لین در خود روایت از منطق علّی معلولی استفاده نکرده تا با انداختن مخاطب در چاله‌های ناگهانی، جذابیت بیشتری به روایت بدهد. نکته‌ای که اگر با بازی‌های خوب و مسائل جانبی همراه نمی‌شد، می‌توانست تهدیدی برای وارفتن بافت فیلم باشد. بسیاری از دیالوگ‌ها مانند تکّه‌ی پیش‌درآمد فیلم، دقیقاً از متن کتاب برداشته شده‌‌اند و این فیلم، جزو اقتباس‌های وفادار محسوب می‌شود. اما هنر اصلی کارگردان (نسبت به ناباکوف) در امکان خلق تکّه‌هایی است که اساساً دیالوگی وجود ندارد تا عمیق‌تر به میمیک‌ها، واکنش‌ها و احساسات شخصیت‌ها پیوند بخوریم. لین برای کاستن از تلخی عیان داستان، فضای مالیخولیایی و هجوآلود را با هم جلو می‌برد. از طرفی برای وهم بیشتر داستان، حضور افرادی مانند کوئیلیتی و سگ مرموزش که حقیقت‌هایی را توی صورت می‌زند (اما خودش دشمن حقیقت است) را داریم و از سویی دیگر، طنز سیاهی چون خواباندن شارلوت (که منجر به خودکشی می‌شود) را می‌بینیم. در خود این ماجراها هم با تکیه بر نمادگرایی، استفاده از مرگ پروانه‌ها کنار کوئیلیتی یا تشبیه به گاو در ماجرای شارلوت، در لفّافه به نکات مهمی پرداخته می‌شود.

جانیِ جنتلمن

نیاز دیدم که در پایان این اثر، اندکی هم به روان‌شناسی آن بپردازیم. و در بررسی دو شخصیت، حتی اگر رویه‌ی ذاتی مذکر و مونث در فاعل و مفعولی را کنار بگذاریم، با وجود کنش‌گرتر! بودنِ لولیتای لین نسبت به ناباکوف، باز هم برای تحلیل عمق فاجعه باید بر هامبرت تمرکز کنیم. هامبرت از نظر اخلاقی یک انسان ماکیاولیست به تمام معنا است! او از هیچ سنّت و عرفی ابایی ندارد و در عین بعضی تلاش‌های ظاهری، درواقع ملاحظه‌کاری و پنهان‌کاری هم نمی‌شناسد. او حتی در خاطره‌گویی خود در ارائه‌ی دلیل برای باقی ماندن لولیتا فلسفه نمی‌چیند و به راحتی می‌گوید:

اون موند چون جایی نداشت بره!

و مهم‌ترین بخش سازنده‌ی شخصیت هامبرت، ایمان او به حقارت خودش است که چندین نکته را پیش روی مخاطب می‌آورد:

  • خوی حیوانی هامبرت، اولین مساله است. برای مثال، محرّک سفر اول او، وجود یک دختربچه‌ی دوازده ساله در خانه‌ی پسرعمویش بود؛ بدون این‌که اصلا سوژه‌ی مورد نظرش را دیده باشد. یا در جایی دیگر او با دیدن سایه‌ای در پشت پنجره‌ی خانه‌ای تحریک می‌شود و بعداً می‌فهمد که آن سایه، اساساً متعلق به بازوی مرد همسایه بوده است.
  • نکته‌ی دیگر را در بخش‌های بالا اشاره کردیم. او بسیاری از دختران نوجوان را نیمفت می‌داند؛ به این معنا که خالق شیفتگی و دیوانگی (جنسی) در جنس مقابل هستند. اما نکته‌ی مکمل جایی است که او در مانیفستی خودشیفته‌وار معتقد است تنها برخی مردان خاص قادر به شناسایی این دختران هستند و خودش را در صدر چنین فهرستی می‌گذارد.
  • او به اختلال روانی چندشخصیتی دچار است و این مساله که در واژه‌هایی چون «هامبرت ستمگر»، «هامبرت کوچولو» و «هامبرت بامطالعه» در خاطراتش ثبت می‌شوند، سنگ بنایی برای بسیاری از تعارضات رفتاری و ارتباطی او با جامعه است.
  • برخلاف سعی در خاکستری‌نمایی ناباکوف در خود داستان، شخصیت اصلی او یک انسان صفر و صدی به تمام معناست که در مسائل زیادی به اغراق دست می‌زند.
  • پارانویای هامبرت را هم در خلال بخش پارتنریسم بررسی کردیم؛ اما لازم است بگویم که توهمات و خیال‌پردازی‌های هامبرت، از نکات اضافه شده‌ی قوی فیلم به داستان است. برای مثال تاکید بر دیدن خیانتِ لولیتا یا ماشین‌های تعقیب‌کننده‌ی هامبرت که مرز بین خیال و واقعیت را می‌شکنند، بسیار با پیرنگ اصلی، هماهنگ درآمده‌اند.

اما قطعاً مهم‌ترین نکته در هویت اوست. بگذارید از شما بپرسم: بالاخره هامبرت شاعر است یا جنایتکار؟ خودخواه است یا به فکر دیگران؟ دون‌ژوآن است یا یک ناتوانِ جنسی؟ مهربان است یا خشن؟ و و و… شما برای ما بنویسید.

دسته بندی شده در: