خرده‌جنایت‌های زناشوهری، نمایش‌نامه‌ای از اریک امانوئل اشمیت، نویسنده و نمایش‌نامه‌نویس مشهور فرانسوی است. هنرمندی که آثار بزرگ و جذابی مانند «مهمان ناخوانده، مهمان‌سرای دو دنیا، گل‌های معرفت، انجیل‌های من، زمانی که یک اثر هنری بودم و اولیس از بغداد» را در کارنامه‌ی ادبی خود داشته است. داستان نمایش‌نامه‌ی حاضر درباره‌ی مردی به نامِ ژیل است که پانزده روز قبل از زمان فعلی، بر اثر یک ضربه، حافظه‌ی خود را از دست داده و اکنون در حالی با همسرش (به نام لیزا) روبه‌رو می‌شود که هیچ‌چیزی اعم از شناخت، درک و خاطره‌ای از خودش، همسرش و زندگی مشترک‌شان ندارد. داستان در فرآیند شروع شناخت و تثبیت درک معنای حقیقی پیش می‌رود و به طرز واضحی می‌توانیم بگوییم که اثر حاضر، یک اثر نمادگرا و البته اومانیستی است. بخشی از این کتاب را که در حول و حوشِ پرسش‌های مرد نسبت به خودش و زندگی سابقش می‌گذرد را با هم خواهیم خواند. جایی که همسر او سعی دارد تا در عین صداقت، تلاش کند تا او را نسبت به ادامه‌ی زندگی‌شان، ناامید و دل‌زده نکند.

ژیل: درباره‌ی جیرجیر صندلی هم نظریه دارم؟
لیزا: معلومه. نمی‌ذاری حتی یک قطره روغن بهش بزنم. به نظر تو هر جیرجیری مثل یک زنگ خطره. یک چهارپایه‌ی زنگ‌زده به طرز فعالانه‌ای به مبارزاتت علیه از هم‌گسیختگی جهانی کمک می‌کنه.
ژیل: درباره‌ی همه‌چیز این‌طوری نظریه می‌دم؟
لیزا: تقریبا. خدانکنه روی میز کارت رو مرتب کنم. دیگه واویلا! اسم شلوغی کاغذهای انبار شده روی میزت رو گذاشتی «نظم بایگانی تاریخی.» دایم می‌گی که کتاب‌خونه‌ی بدون خاک مثل کتاب‌خونه‌های اتاق انتظاره. به نظر تو چون خود نون رو می‌خوریم، خورده‌های نون هم کثیف نیستن. حتی همین چند وقت پیش با اطمینان ادعا می‌کردی که خورده‌های نون، اشک‌های نون هستن که وقتی می‌بریمش از شدت درد از چشم‌هاش سرازیر می‌شن.
نتیجه این‌که تو دل مبل‌ها و تخت‌ها پر از غم و غصه است. لامپ‌های سوخته رو عوض نمی‌کنی به بهانه‌ی این‌که باید چند روزی برای مرگ روشنایی عزاداری کرد. بعد از پانزده سال مطالعه و زندگی مشترک بالاخره موفق شدم نظریه‌های متعدد تو رو در یک فرضیه‌ی اساسی خلاصه کنم که اینه: توی خونه دست به سیاه و سفید نباید زد!
ژیل: پس زندگی با من جهنمه؟
لیزا: هر وقت این سوال رو می‌کنی، دلم می‌گیره.
ژیل: و جوابش چیه؟
لیزا: البته که جهنمه… ولی یه جورایی هم… به این جهنم علاقه دارم!
ژیل: چرا؟
لیزا: چون هواش گرمه.
ژیل: آره، تو جهنم همیشه همین‌طوره.
لیزا: و جای منم معلومه.
ژیل: شیطان، شیطان…

دسته بندی شده در:

برچسب ها: