انتشارات دانش زنجان منتشر کرد:
دلقک گفت: دست رو دلم نذار که دلم خونست. من برای خود آدم حسابی بودم اما از گذشتههای دور این روزگار به افراد لایق و شایسته روی آنچنانی نشان نداد و همواره مرد پی دلقکی میگشتند تا غم و غصههایشان را فراموش کنند و من نیز روزی در دشت خاوران بودم به این شعر انوری برخوردم کهای
ای خواجه مکن، تا بتوانی طلب علم
کاندر طلب را تب هرروزه بمانی
شو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
و بعد، این لباس مسخره را بر تن کردمو خود را به این شکل مضحک در آوردم
به این کالا امتیاز دهید