انتشارات علمی فرهنگی منتشر کرد:
در کش و قوس حادثه و در میان اضطراب عجیبی که سطح کوچهٔ قایم را در محلهٔ لوطی آباد فرا گرفته بود، داش مهدی با تمام مروت و بزرگواری خاصش توی این اتفاق نانجیب مانده بود. خاموش، در حالی که اشک روی گونه و ریش فریاش میدرخشید نگاهم میکرد، انگار پاسخ پرسشی که در عمق چشمانش میدرخشید از من خراب و دلمرده روزگار میخواست. نگاهم، تاریک و گنگ بر چهره گر گرفتهاش تابید و در یک آن گفتم: داش مهدی، به ابوالفضل من تازه از راه رسیدم و دیروز در همدون کسی حتی با تلفن هم خبرم نکرد؛ باور کن داشی بیخبر بیخبرم و لال و کج و مرده دل شدم، باور کن! هیچ نمیدونم، گنگم داش مهدی، گنگ! میفهمی؟ لامصب، خلاصم کن اگه فکر کردی یا به تو رسوندن که من مقصرم. به هر دلیل، به خاطر مصیبتی که جگرم داغ از اونه خلاصم کن، رفاقت و هم کاسهای رو کنار بذار، چشاتو ببند و تموم کن. هر کاری دلت خواست بکن، فقط با چشای عجیب و بیترحمت سؤال نکن. لعنت خدا بر شیطان!
به این کالا امتیاز دهید