انتشارات آتیسا منتشر کرد:
چرا به داستانتان میچسبید؟
یک بار داستانی در مورد زنی خواندم که در دریاچهای شنا میکرد در حالی که سنگی در دست داشت. وقتی به وسط دریاچه رسید، وزن سنگ رفته رفته او را به زیر آب کشید. مردمی که از ساحل نظاره گر او بودند، فریاد زدند: آن سنگ را رها کن. اما باز هم آن زن با در دست داشتن سنگ، میکوشید شنا کند و خود را نجات دهد. مردم دوباره از او خواستند که سنگ را رها کند. زن که از نظرها پنهان شده بود. برای آخرین بار صدایش به گوش رسید که گفت: نمیتوانم این سنگ مال من است.