انتشارات دوات معاصر منتشر کرد:
کتاب را گرفت و بدون اینکه کادویش را باز کند گذاشت داخل کیفش.
گفتم: «دوست نداری بدونی کادوت چیه؟»
با دودلی گفت: «مگه همون کتابی نیست که به زور مجبورم کردی انتخابش کنم!»
گفتم: «چرا، ولی الان نمیخوام زورت کنم بازش کنی!»
لبخندی زد و کادو را از کیفش بیرون آورد. کاغذ کادو را باز کرد، کتاب را بیرون کشید و ورق زد. پشت جلد کتاب نوشته بودم تقدیم به خانمِ کتاب.
چهرهاش کمی متعجب و خندان شد.
گفتم: «ببخشید نمیدونستم اسمتون چیه.»
با لبخند گفت: «چه اسم قشنگی، ولی چرا خانمِ کتاب؟»
به این کالا امتیاز دهید