انتشارات شب خیز منتشر کرد:
مارلِن: باید برگردم هند، من نمیتونم اینجا زندگی کنم، آدمهای اینجا خیلی نامردن… احیاناً شما یه سگ نمیخواین؟
فرانسوا: سگ؟ نه، چهطور مگه؟
مارلِن: نمیتونم با خودم ببرمشون، توی هند سگها رو میخورن!
فرانسوا: شوخی میکنید!
مارلِن: نه، سه سال پیش، من و میکی رفتیم هند، یه دورگهٔ کوچولوی باهوش، خیلی دوستش داشتم…
فرانسوا: خوردنش؟!
مارلِن: فکر میکنم که آره… قلادهش رو پیدا کردم، سسِ کاری روش ریخته بود و…
به این کالا امتیاز دهید