انتشارات فرهنگ و هنر منتشر کرد:
مگ، موش کوچولو و دوست داشتنی بود که با مادرش، نزدیک یک جنگل بزرگ، زندگی میکرد. یک روز مگ از مادرش پرسید: «مامان امروز من میتوانم به جنگل بروم و در آنجا یک لانه بسازم؟» مادر مگ سر تکان داد و گفت: «تنهایی نمیتوانی به جنگل بروی. من امروز خیلی کار دارم و نمیتوانم برای ساختن لانه به تو کمک کنم. شاید فردا با هم به جنگل برویم و یک لانه بسازیم.» مگ کمی احساس ناامیدی کرد، اما به خانه همسایهشان رفت تا ببیند بهترین دوستش، میمی میآید تا با او بازی کند.
به این کالا امتیاز دهید